هوای ابری

سلااااااااام

خب با هوای ابری واقعن مشکل دارم ،طوری که فوورن بغض می کنم و اشک تو چشام جمع میشه و با توجه به اینکه در غرب کشور زندگی می کنم

ابری بودن هوا حداقل در 8 ماه سال یه چیز عادیه اما هنوز برای من عادی نشده برای همین تابستون رو اینهمه دوست دارم ...

و سالهایی که یزد بودم آرامش عجیبی داشتم البته منهای اون چن روز بارونیش .....

دیروز ابری بود هوا و من اشک گوشه چشمم کنار نمی رفت ...

نمی دونم اصلا هوا بمن چه ربطی داره که با ابری بودنش ناخوادگاه حالم بد میشه و با آفتابی بودنش شادم ..

تجربه تلخ

نصف شب بیدار شدم از معده درد ...

یه قرص فاموتیدین خوردم بعد گفتم بزار یه قرص فولیکر هم بخورم فردا 

سر حال باشم که ایکاش نمی خوردم ,...خوردن همان و ده دقیقه بعد خالی شدن محتویات معده ناتوانم همان ...

حالم خیلی بد بود تا عصر نتونستم هیچی بخورم,اداره هم رفتم از 9 تا 13 بصورت فشرده مشغول بودم ...بعد مابین اون خستگی و حالت بد برادرم زنگ زد الکی باهام دعوا کرد ...نمی دونم چرا این اواخر همه زنگ میزنند مستقیم میرن سر دعوا کردن با من ...,منم گفتم تو محیط اداره نمی تونم جوابت بدم برگشتم باهات حرف میزنم ..الان اومده خونه,اون خیلی مهربون شده بود ولی من مث یه تکه یخ جوابشو دادم تا آدم شه ...و از دور واسم شاخ و شونه نکشه

دلم گرفته بسی ...

خواهر کوچکمم منو متهم به سنگدل بودن و بی رحم بودن کرد منم اولش آرش عذر خواهی و سپس گفتم الان عصبی هستی بعدا با هم صحبت می کنیم ولی دیگه ته دلم یه جوری  اصلا نمی تونم بزنگم, اونم زنگ نزد....

انار

شهریور عاشق انار بود
اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد
اخر انار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریور کجا !
انار اما فهمیده بود
میخواست بگوید او هم عاشق شهریور است
اما هر بار تا می رسید فرصت شهریور تمام میشد
نه شهریور به انار میرسید
و نه انار میتوانست شهریور را ببیند
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سالهاست انار سرخ است
سرخ از داغی و تندی عشق
و قرن هاست شهریور بوی پائیز می دهد...

دلتنگی ...

سلووووووووم ..

شبیه این فیلم ها شدم ..اینایی که تو تخیلشون با یکی حرف می زنند و بعد یهو می بینند که نیست ...

گاهی وقتا یه دفه دلم می کشه بهش بزنگم و باهاش درد و دل کنم و بگم و بگم و بگم ....از ازدواج برادرم ،از تولد روژهات ...از اینکه دیگه بی قرار

مادرم نیستم و از لحاظ عاطفی مستقل شدم ....،از حساسیت های خواهرم ...از اینکه شاید برم آلمان و شایدم بمونم ....بعدش میگم خب اگه اینو بگی اون چ جوابی خواهد داد،یا چی میگه و بعد بی خیال زنگ زدن میشم ...فکر کنم بهتریم روشی که می تونی نبود کسیو تحمل کنی ...

حال خوب

سلام ..

حالم بسی خوب است فقط اندکی حس تنهاایی بر من مسکین غلبه کرده است ..

و حس دلتنگی نیز ....هنوز نمی توانم نام این حس را عشق بگذارم چون اگر باز هم یک موجود صاف و بی ریا که دنبال هوس نباشد را ببینم باز هم

عاشقش خواهم شد....

متاسفانه این حالت غم و تمایل به افسردگی از کودکی همراه من بوده و من همواره آن را سرکوب نموده ام و گاهی این حس غلیان می کند و مرا هم

بر هم میریزد ...

تصمیم گرفتم باز هم کتاب لطفا گوسفند نباشید را مطالعه نمایم ...

خخخخ ادبی نوشتنم تو حلقم

ایام بکام

اعتقاد

اعتقاد خیلی چیز قشنگیه ,یعنی یه روشنایی وسط دل آدم ...

یادش بخیر قبلنا چقدر از جمله انرژی مثبت و دعاهای با ثواب زیاد و آیت الکی و اینا خوشم می اومد ....خدای خوبم منو خوب کن ...به خدا دلم لک زده واسه این که بقول نارین منو شگفت زده کنی ...یه جوری حس کنم پشتمی...یه جور خاصی دستمو بگیر که گرمای دستاتو حس کنم ...خدا جون به بزرگی خودت دیگه هیچ نقطه شادی بخشی تو زندگیم نیس ...طوری که به صفر مطلق رسیدم نه خوشحالم و نه ناراحت ...خدایا عاقبت همه مون رو بخیر گن 

هک

هک کردن فیس بوکش برام مث آب خوردنه ولی دیگه در اون حد نیس به هکمش,چه بده تنهایی ...هزار بار زیر و رو می کنی همه چیو ...

همش بک میدی به گذشته ,یعنی غمگین ترین ادما ,آدمایی هستند که شیرین ترین لحظاتشون مال گذشته باشه ,گاهی فکر می کنم وقتی اخرش قرار بمیریم,چرا زودتر نمیریم...و جالب اینجاس اطرافیانم از وجود من انرژی و انگیزه می گیرن,ولی خودم نمی تونم به خودم انرژی بدم ..

گاهی فکر می کنم خیلی وقت پیش مردم ,گاهی دوست دارم برم عراق و با داعش بجنگم حداقل یک کار مفید تو زندگیم انجام میدم و مردنم بیخود نبوده و اگر تا یکسال دیگه تغییر یاجهشی در زندگیم ایجاد نشه حتما خواهم رفت البته امیدوارم تا اون موقع داعش پاکسازی شده باشه ...هیچی نمی تونه منو شاد کنه متاسفانه ...حتی وسط خوشحالیام یهو ساکت میشم ...خیلی دپرسم و این از افکار و نوشته مغشوشم نمایانه 

مشکلم اینجاس که حتی آرزو ندارم جای هیچ کس باشم ..و هیچ کس رو خوشبخت نمی بینم ...هیچ کس رو شادان نمی بینم ....

ایام بکام

پذیرش بر اساس سوابق تحصیلی

سلووووووووووم خب به مقدار فراوانی ناراحتم برای خودم و البته برای دیگران خوشحالم ..

رشته تحصیلیم امسال بر اساس سوابق تحصیلی دانشجو میپذیرد ...

خب این رشته آینده کاری نداره و همون بهتر که ارزشش برای همگان روشن شد که گول نخورند و انتخابش نکنند ...

اوووووووم

سرم و پشت گردنم درد می کنه یعنی پیر نشدم اینه اوضاعم وای بحال پیری ..

و انتقادی که از آموزش پرورش دارم اینه چطوری با معدلی کتبی نهایی 8.75 دیپلم میدن ؟؟؟؟؟؟یکی بیاد منو قانع کنه ؟

واقعا کسی که معدل دیپلمش زبر ده هست لیاقت وورود به دانشگاه رو داره ؟

چرا سیستم می خواد آدمای بی سواد تحویل جامعه بده ؟

بعضی آدما

بعضیارو باید ببری بزاری سرجای خودشون 

یعنی موندم بعضی آدما چطوری با ادعای دلسوزی میرن رو اعصاب آدم و در کمال پررویی دخالت میکنند..و من چقدر بیزارم کسی بیاد منو نصیحت کنه راجع به چیزی که خودم حق بیشتری روش دارم ..و ایکاش این بعضی با این دوستی های خاله خرسه شون نبودن 

مگه میشه ؟مگه داریم..؟

یه چی یادم رفت بگم ..چن روز پیش دستم با بخار آب سوخت و با اینکه سریع خمیر دندان و بعد هم پماد زدم ولی بازم دم غروب تاول زد و زیرش پر آب شد ,خب راستش خیلی درد می کرد و من همش نگاش می کردم .,دیگه کم کم آبش کم شد و انتظار داشتم پوستش چروک شه و کنده شه اما در کمال ناباوری پوست دوباره چسبید به دستم مث روز اول . ...مگه داریم 😑😮