نوستالژی این روزای من ...

نوستالژی این روزای من ...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

صبر 2

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۸ ق.ظ

همیشه فکر می کردم ته دنیا یعنی مرگ مادر و نبود پدر 

الان فکر می کنم یک ثانیه مریضی اعضای خانوداه ت بدترین دنیاست ..

اونقدر فکر کردم که تمام بدنم درد می کنه ..

نمی تونم برگردم ایلام 

نخ می تونم غذا درست کنم

به سختی موهامو شانه می کنم...

صبر ..

چ واژه غریبه ای شده 

خدایا من خیلی صبور بودم ...دیگه نمی کشم 

خدایا اگه تقدیرت بر نمی گرده ,صبر من رو برگردون. .

امروز رفتم ملاقات برادرم 

بشدت لکنت زبان داشت و اصلا نمی دونست کجاست و برای چی اومده 

و عصبی و بی قرار ...دکتر مرخصش کرد اما به اصرار گفتیم یه شب دیگه بزارید بمونه و استراحت کنه ...

اگه یکم تو این چن روز قلبم هزار تکه شده دروغ نگفتم ..

از مرگ می ترسم ...از سرطان ...

نمی خوام منتظر باشم روزی بیاد سرطان بگیرم 

ترجیح میدم خودم تاریخ مردنم رو انتخاب کنم ...

می ترسم از دیدن مریضی بعدی تو خونه مون ...

می ترسم از مرگ دیگری 


۱ نظر ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۸
گل بارون زده بهاری

صبر

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ

خدایا بابت داده و نداده ات شکر ...

می دونم درد و رنج و مریضی و مرگ حقه 

خدایا خودت کمکم کن ..

خدایا بهم صبر بده فقط صبر می خوام 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۶
گل بارون زده بهاری

کیست یا غده؟

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ب.ظ

سلام ..

دیروز داشتم خودم رو برای امتحان اتوکد امروز آماده می کردم که برادرم زنگ زد و گفت اون یکی برادرم تشنج کرده و حالش وخیمه 

منم بی خیال جلسه رفع اشکال شدم زود خودم رو مرتب کردم رفتم خونه شون ,عموم و پسر عمه م اونجا بودند ..من و زن داداشم و برادرش و برادرای من بسمت کرمانشاه روانه شدیم..تا ساعت 6 عصر هم هیچ دکتری مطبش باز نشد البته من تو خونه این قضیه رو یاد آور شدم ولی وخامت حالت برادری به حدی بود که بقیه این حرفا حالی شون نبود ...

با اینکه خیلی اصرار کردن برم کلاس اتوکد ..قبول نکردم ..

واقعا اگر هم می رفتم چیزی متوجه نمی شدم ..چون ذهنم اونجا بود ..

برادرم تکلم و حافظه اش دچار مشکل شده و خیلی ضعیف و هر چی می خورد بالا می آورد ...

دو تا دکتر رفتیم ..

یکیشون گفت پنج شنبه عمل میشه و دیگری همون لحظه نامه بیمارستان رو نوشت و گفت الان ببرید بستری کنید فردا عملش می کنم ...

و امروز عمل شد (کیست رو با آمپول خارج کردن )اصلا من از این مدل عمل خوشم نمیاد ...

همه دکترا گفتن کیست هست ولی امروز دکتر بعد عمل گفت هم کیست بوده هم غده داشته ..

و این خیلی ناراحت کننده بود و خیلی سخت 

البته من دیگه سرطان رو ب عنوان بخشی از زندگیم قبول کردم..

توکل بخدا 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۲۷
گل بارون زده بهاری

عمل

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۷ ب.ظ

برادرم امروز عصر عمل میشه 

دارم از استرس می میرم..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۷
گل بارون زده بهاری

دل 3

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۲ ب.ظ

ح بهم پیام داد و گفت تو با اون پسره که من رو هک کرده ارتباط داری؟ منم از آنجایی که  آدم رو راستی هستم و حال و حوصله نقش بازی کردن ندارم  و هم اینکه می خواستم بدونه دستش پیش من رو شده و دیگه دست از سر کچل من برداره ، به ح گفتم که اون پسره بهم پیام داده و اونم وحشت کرد ...

و تعجب کرد که من رو هم پیدا کرده ..

بعد گفت ای دی تلگرامم رو هک کرده ..گفتم زیرش نزن همه اون پیام ها خودت بودی ..و اونم دیگه هیچی نگفت ..بعد گفت تو چی گفتی ...منم گفتم به اون طرف گفتم تو یک مریض جنسی هستی و ح هم کلی هم بدهکارم کرد بایت این حرف 

بعد گفتم توقع نداشتم با یه همجنسگرا رابطه داشته باشی 

اونم اندازه 3 صفحه A4 برام تایپ کرد ..

و یه سری دروغ تحویل من داد و گفت من ساده بودم گولش رو خوردم تو گولش رو نخوری ...گفتم من همه مشخصاتم رو اشتباهی بهش دادم و آبروی من نمیره ,گفت با پول یا با تهدید راضی ت می کنه منو نابود کنی 

منم گفتم اونقدر نامرد نیستم شریک آبرو ریزی کسی باشم 

بهش گفتم توقع نداشتم با یه هم جنس گرا رابطه داشته باشی ...

کلی مظلوم نمایی کرد و گفت سرطان پروستات گرفتم و  ..آخرش قاطی کردم گفتم کم مظلوم نمایی کن

بهم گفت اکانت تلگرام و اینستاگرامت رو حذف کن که برات شر نشه ...

منم گفتم این کار رو حتما انجام میدم ..

گفت در حق من خیلی بدی کردی  گفتم بدی من فقط دلداری دادن اون پسره بود ,همین 

به اون پسره پیام داد تو اینستا,گفتم بی خیال ح شو,دیگه هر چی بود تموم شده و...اونم خیلی بهش برخورد ..گفت ح بمن وعده زندگی در آمریکا رو داده ,پولای من رو بالا کشیده و با احساسات من بازی کرده ..و تا دیوونه ش نکنم و آبروش رو نبرم ازش نمی گذرم ...

آخرشم پنجره دیگه ای از دنیای ح رو بهم نشون داد و گفت شاید باورت نشه ولی هدف ح از همه ابن کار هدایت من بوده ..چون اینا اعتقاد دارن اگر کسی در امر به معروف و نهی از منکر با زبان هدایت نشد نیاز به فردی قوی پیدا میشه که تلخی حرام رو بهش نشون بده و لذت حلال رو جایگزین کنه ..

گفت بعد از کات کردنش و خرد کرد شخصیتم  (ارتباط جنسی نوع ارباب و برده ای ) تمام تلاشش رو کرده که من زن بگیرم..

ولی با این تفاسیر ازش نمی گذرم حتی اگر هدف هدایت من بوده باشه 

منم واقعا هنگیدم. .

بهش گفتم می ترسم آخر این قضیه به قتل یکی از شما دوتا ختم بشه پای من وسط بیاد و حیثیتم بره ,برای همین اگر حذف اکانت کردم ناراحت نشی 

خیلی تلاش کرد حذف اکانت نکنم ..ولی واقعا احساس خطر می کردم ...

بهش گفتم مواظب خودش باشه و آخر شب حذف اکانت زدم ..

بخاطر این قضایا دچار شوک شدید شدم ..

ح هم باز پیام داد گفت چرا پیام هارو فور وارد کردی ,منم گفتم من یه دونه از پیام های تو رو براش نفرستادم تو خودت ساده بودی و گولش رو خوردی باهاش حرفای خاک برسری زدی (با یه آدی فیک باهاش س...س چت کرده بود ) و اونم از همون چت برای آبرو ریزی تو استفاده می کنه

به اونم گفتم به اندازه کافی اعصابم خرد شده ,لطفا دیگه پیام نفرست..

نمی دونم خوب کردم یا بد کردم ؟

واقعن جز مواردی بود که خوب یا بد تشخیصش خیلی سخت بود ..

اون پسره گفت دخترا خیلی ساده ن و معمولا به سرعت گول ظاهر و حرفای ح رو می خورن و همه مث تو عاقل نیستند  و معلوم نیست تا حالا به چندین نفر تجاوز کرده (به اسم هدایت اسلامی ) و رهاش کرده و ازم خواست حداقل یکبار با استاد رزمی کار ح صحبت کنم و کمکش کنم تا دست ح رو شه ، اما قبول نکردم ...نتونستم اعتماد کنم و هم اینکه احساس کردم ح زمانی استادم بوده و حق شاگردی و استادی این نیست..

اصلا حالم خوش نیست ..

از کرمانشاه و کرمانشاهی بیزارم ..

از مرد جماعت متنفر شدم ...

دیشب به مسیح گفتم مسیح جان به بابات حق میدم اجازه نده بری باشگاه ، گفت خودمم میدونم عمه ...و حرف رو عوض کرد.

برادرم بشدت مریض هست و همش دچار تشنج و سردرد و سرفه شدید میشه و از اون آدمایی که دکتر رفتن رو قبول نداره...

دیشب به سختی راضیش کردیم بره دکتر ..

حتی حال ندارم برم کلاس اتوکد.

وقتتون خوش





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۲
گل بارون زده بهاری

غم برادر

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ب.ظ

نمی دونم این روند غم و غصه من و شوکه شدنم تا کی ادامه داره ..

برادرم تو سرش کیست آبی داره و قراره جمعه عمل شه 

امروز برام در حد یک عزاداری سنگین بود ..

اونقدر گریه کردم سرم داره منفجر میشه ..

خدایا عاقبت همه مون رو بخیر کن . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۸
گل بارون زده بهاری

کلاس اتوکد

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۴۲ ق.ظ

هر روزش یه داستان جدید هست 

خدا رحم کنه داستان ها رو به ترتیب عنوان می کنم :

روز اول :پیشنهاد دوستی دانشجوی دکترا و دعوا با ایشان

روز دوم :خواستگاری فامیل متاهلمون در حال طلاق 

روز سوم :پیشنهاد دوستی یک همکلاسی

روز چهارم : دعوا با اون فامیلمون که منو معرفی کرده بود )گفتم دیگه پیام نده چون متاهل بود و خیلی تابلو وابسته شده بود ولی خورش نمی فهمید یا خودش رو به نفهمی زده بود 

روز پنجم عذر خواهی همکلاسی اتوکد بخااطر پیشنهادش 

روز ششم و هفتم و هشتم و نهم اتفاق خاصی نیفتاد 

دیروز هم دو نفر دیگه پیام دادن از همکلاسی هام ,گفتن جزوه می خوایم (احتمال میدم بهونه باشه چون خودشون جزوه می نویسن  )

و دیشب اخرای شب یه دختر پیام داد ,دوست دختر قبلی ح بود تو اینستا من رو از فالورهای اون یافته بود ...به من گفت مواظب خودت باش ح خطرناکه و اینا ...منم گفتم  ح اصلا جلوی چشمم نمیاد ...بعد تو تلگرام چت های خودش و ح رو فرستاد .. منم گفتم ح مریض جنسیه, باید درمان بشه ,و این ما هستیم باید مواظب خودمون باشیم ...

و دیگه از این حرفا ...

ح به اون دختر تجاوز کرده بود و بعد رهاش کرده بود ...

انصافا جذاب هست در نگاه اول ...ولی چون فقط ظاهر هست و باطنش پخته و جذاب نیس و یک لجن به تمام معنا بود مث پلاسکو جلوی چشام فرو ریخت اون تصویری که ازش تو ذهنم داشنم و خیلی سعی کرد  منو جذب کنه اما موفق نشد ...چون یه جنس تقلبی هر چقدر هم نقش بازی کنه باز یه جنس تقلبیه 

ح یه آدم نبود اون شخصیتی براش نمونده بود ...یک آدمی که دیگه نیس پس نه میشه باهاش در افتاد نه نصیحتش کرد و نه میشه کنترل کرد چون ما قانون نیستیم ...فقط می تونیم از ح و امثالش دوری کنیم 

و شوک بر انگیز تر وقتی بود که فهمیدم طرف یه پسره نه دختر و ارتباط همجنس گرایانه با ح داشته.

۱ نظر ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۲
گل بارون زده بهاری

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ق.ظ

سلاااام 

هوای برفی بی نظیری حاکم هست ,فکر کنم 5 سال قبل چنین برفی دیدم 

دیروز هم موقع بارش برف رفتم بیرون ,هیچ کس دلش نیومده بود با چتر بیاد بیرون ,حدود 20 سانت برف اومده شایدم بیشتر ..

البته تو ارتفاعات خیلی بیشتره 

فردا به احتمال زیاد مراسم عزاداری شهدای پلاسکو هست,اگه تهران بودم میرفتم خدا خودش می دونه چقدر ناراحت شدم ,البته این آخرا هم خوشحال بودم که پیکرشون کامل نسوخته و خانواده هاشون جسدی برای دفن کردن دادن ,خدایی نکرده اگر جسدی در کار نبود تا ابد چشم به در بودن,و از این ناراحت شدم که اکثرشون طبقه یک پیدا شدن و این یعنی چن ثانیه برای زندگی زمان نیاز داشتن ...خدا رحمتشون کنه و جایگاهشون بهشت باشه ...

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته 

می گویند فردا افسانه خواهی شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۴۹
گل بارون زده بهاری

نازک نارنجی

چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ق.ظ
سییییییلام برای خودم ..امروز رفتم برای دوره نقشه کشی که کرمانشاه بود ,فردا هم کلاس دارم و پس فردا هم ...و هفته ای 3 چهار روز کلاس دارم ...و در مجموع 15 جلسه ...می شد خوابگاه برم ولی حال و حوصله آشپزی نداشتم 
با فیروزه به سمت ترمینال گسیل شدیم ....خوشحال بودم آخرین سرویس نرفته یه خانم از روی کنجکاوی پرسید برای چی کرمانشاه بودی منم احساس کردم از سادگی شه ,گفتم برای کلاس نقشه کشی ,پسر روبروییم پرسید گفت کلاس نظام مهندسی رفتی ؟منم گفتم آره,شما هم تو کلاس بودین ؟
گفت نه ولی می خواستم بیام به خاطر اینکه دانشجوی دکترا هستم وقت نکردم..کمی افسوس خورد و بعد از رشته م پرسید ,تقریبا هم رشته ای بودیم ,خیلییییییی حرف زد ,سرم ترکید ,دیگه همش سرم رو اونور می کردم که حرف نزنه, اونم هی سوال می پرسید ,یکی از استادامونم مشترک بود...گفت و گفت ...اینقدر از خودش تعریف کرد ,ترکید😆😆:
شاگرد اولم و n تا مقاله دارم و....خاطرات مصاحبه دکترا 
راستش منم یه دانشجوی دکترا گیرم میاد تا جاییکه ممکنه اطلاعات ازش می گیرم می گم بدردم می خوره ..برای همین زیاد از اینکه توضیح میداد و حرف میزد ناراضی نبودم...
فقط همون زن فضوله جاشو عوض کرد اومد پشت سر من گردنش رو بسمت پسره کج کرد تا حرفاشو بشنوه..
اونم اینقدر با عشوه حرف میزد منم بزور متوجه میشدم چ می گه 
اصلا حس کردم خودم لات و اوباشم مقابل اون خخخخ
بعد زنه که ار حرفای پسره متوجه نشد رفتن جای خودشون 
خودش و شوهرش دوتا چش غره به من رفتن 
منم اصلا برام مهم نبود ...
بعد وقتی ماشین رسید دیدم اصن دختر پشت سر پسره یه نگاه معنی داری انداخت بهم ...منم فورن پیاده شدم ,منتظر نشدم تا ایستگاه بعدی بره ..بعد پسره هم هم دنبال من اومد گفت جزوه های کلاس رو می خوام ,اگه ممکنه شماره تونو لطف کنید گفتم مشکلی نیس شما هم مث همکلاسیم هستید
البته هدف ایشان باز کردن باب دوستی بود و من ایشان را بد ج دادم در تلگرام 

شبتون خوش 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۶
گل بارون زده بهاری

دختر خاله

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ

اگه غصه مریضی زن دایی سعیده موجب سکته خاله م شده ,غصه تنهایی دختر خاله منو دق میده ...

خدایا خودت دری بگشا 

شیرین خیلی تنها میشه...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۳۰
گل بارون زده بهاری