حرفای بیخود
بخاطر حرفای بیخود یه آدم بهم ریختم
من یه روز زبان رو یاد میگیرم و به چیزی که میخوام برسم خواهم رسید
فقط اومدم اینجا بنویسم زبان خوندن و مسلط شدن بهش خیلیی زمان بر و سخت بود...
تو رو خدا اگه بچه دارید اشکال نداره اگه هرسال براش لباس زمستونی نخرید ولی خیلی داغونه اگر زبان انگلیسی رو بلد نباشه
من وقتی بچه بود اوقات فراغتم منو می فرستادن کلاس قرآن ، و اگه بجای اون سوره ها یه دوره مکالمه زبان انگلیسی نصرت رو گوش میدادم الان وضعم این نبود....
تامام
آیا میدانید من یه شکلات خور هستم شدید
اونم از نوع کاکائوییش
مادر شوهر جان یه شکلات کره ای گرفتن تمام بدنم خارش گرفته حتی دو ساعت هم دیشب تو حموم خودمو سابیدم هنوز خارش دارم فقط هم یه دونه ازش تست کردم (شکلات کره ای ندوست).
یه حموم دبش رفتم تمام پوست مرده تنم رو کندم.
الان شبیه اون بچه ها شدم که از خستگی حموم دارم بیهوش میشم .تمام پوستم سوزن میزنه و ب اصطلاح میسوزه
تا خرخره آش خوردم و یه عالمه نفخ
آدما حسرت مهاجرت عجیب من رو دارن
اگه درباره چند و چون داستان اومدنم اطلاع داشتن آیا بازم آرزو داشتن جای من باشن یا نه ؟؟؟؟
خیلی خسته م ...
خب با توجه به اینکه چند سال آخر زندگیمو مجردی زندگی کردم و دلم برای بوی خونه و پدر مادر واقعی تنگ شده بود خیلی سخت نیست البته خدایی پدر مادر بنی هم آدمای خوبی هستن و اینکه یه نفر رو که نه فامیلشونه، نه با ازدواجش موافق بودن مث یه عضو خانواده پذیرفتن خیلی برام قشنگه و قابل احترامه...
ولی خب خونه مادر بزرگ و پدر بزرگ هست و هفته ای چند بار بچه هاشون و نوه هاشون میان ، و آدم باید بره پیششون بشینه و یه مقدار هنوزم به این نتیجه نرسیدم که ازدواج کردم فکر میکنم صاحب پدر و مادر خوانده شدم ....
عمیقا دلم میخواد بریم خونه خودمون
ولی درآمد بنی و حساب کردیت هاش یه چیز دیگه میگه
و باید تا یکی دوسال دیگه حداقل تو این وضعیت بمونیم 😤
بازم خداروشکر که با هم خوبیم
البته ناگفته نماند منم دختر خوبیم.
سلام
یه چند روز یه همش می شینم پست های قدیمم رو میخونم
چقددددددر حالم بد بوده ، و چقدر جوونیم الکی هدر رفته و غصه خوردم که البته حق داشتم، نمیدونم چطوری تونستم بار اون همه غم رو به دوش بکشم.
اوضاع فعلیم خوبه...ولی عالی نیس اما هر چی هست از گذشته بهتره