نوستالژی این روزای من ...

نوستالژی این روزای من ...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

معده

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ


یادمه قدیم قدیما وقتی مامانم معدش درد  می کرد همش می گفتم خب از کجا میدونه که دردش مال معده س ،اصن معده کجاس ؟

واااااای الان با تمام وجوودم می فهمم معده کجاس

خیلی حالم بده

امیدوارم هیچوقت مث من نشید

اصلا و ابدا حال و حوصله دکتر رفتن ندارم آزمایش وقرص و اندوسکوپی و ...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۹
گل بارون زده بهاری

بی نطمی بی حدو حصر من

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ب.ظ


لیاقتمه هر چی سرم بیاد خیلی بی نظمم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۴
گل بارون زده بهاری

خدا2

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ب.ظ
خدا .........ینی بین اینهمه آدمت رو زمین چرا هیچکس منو نمی فهمه وقتی من تمام تلاشمو می کنم همه رو بفهمم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۱
گل بارون زده بهاری

ازدواج افسانه ای

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ب.ظ

سلاااااااااااام بر همگان ..

امروز رفتم دیدن دوستم ..چن روز پیش عقد کرده بود و تا دو هفته دیگه عروسیشونه

ازدواجشون ب نظر من فقط باید تو کتاب داستان ها بنویسند از بس هنوز باورش برای منم مشکله

دوستم از یه خانوده متعصب و سنتیه ، حتی منم با ازدواجش با این آقا مخالف بودم چون طرف چن سال از خودش کوچکتره

یک سال و نیم پیش باهم از طریق بی تالک آشنا شدن و پسره از طریق جی پی اس گوشی دوستم پیداش کرده بود و دو روز بعد از اولین ملاقات به

خواستگاریش رفت،دوست منم بخاطر اینکه از مرام پسره خیلی خوشش اومد بهش ج مثبت داد شب بله برون همه چی بهم خورد بخاطر اینکه مادر

داماد از دوستم خوشش نمی اومد و گفته بود سن دوستم بزرگ میزنه (دوستم 5 سال بزرگتره)

و ارتباطشون یک سال و نیم ادامه داشت تا و جالب اینجا ست که تو این یکسال و نیم پسره می خواست دوباره خودش تنهایی با خانواده دوستم

صحبت کنه و دوستم مخالف بود تا اینکه چن وقت پیش پسره به دوستم گفت می خوام با برادرت صحبت کنم و شب میرم خونه شون (مامان بابای

دوستم فوت شدن)و دوستمم هرچی ازش خواهش کرده بود نره گوشش بدهکار نبود و جالب تر اینجا بود که پسر تنهایی رفت خواستگاری و همه

شرایط رو قبول کرد و تنهایی رفتند محضر و عقد کردند و الان فقط بابای پسره میدونه ،حتی برادر و خواهراشم نمی دونند

و من چشام 4 تا شد ،یعنی خودم بجای دوستم استرس گرفتم الان

آخه خانواده دوستم خیلی متعصبن چطوری اجازه دادن بدون هماهنگی خانواده عقد کنند؟؟

یعنی غیر ممکن ها ممکن میشوند اگر خدا بخواهد...

آخه دوستم عاشق پسر عموش بود خانوداه عموش 4 سال مداوم خواستگاریش اومدن و اینها دختر بهشون ندادن ...

دوستم رو خیلیییییی دوست دارم اما بنظرم کارش اشتباه بود منطقی نبود و تا حدودی هم انسانی نبود چون مادر اون پسر بهرحال واسه ازدواجش

هزار تا آرزو داشته ......اینجوری مخفیانه ...اصلا باورم نمیشه برادراش چطور راضی شدند؟


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۹
گل بارون زده بهاری

ازدواج 95

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ب.ظ

سال 95 شده سال ازدواج همه عشقولی ها .......

خخخخخخ

دوستمم دیروز با عشقش عقد کردن بعد از دوسال مخالفت های شدید

همکلاسیمم عقد کرد با دخترخالش بعد 8 سال ...و دوسال مخالفت خانوداده ها

سیوان بعد از یک سال ونیم فرودرین امسال عقد کرد البته از موافقت و مخالفت خانوداه هاشون خبر ندارم

داداشم ازدواج کرد البته با مخالفت نسبی بابای عروس

اوووووووووم خدایا شکرت

میخواستم این پستو یه جور دیگه بنویسم اما نشد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۴
گل بارون زده بهاری