سلاااااااااااام بر همگان ..
امروز رفتم دیدن دوستم ..چن روز پیش عقد کرده بود و تا دو هفته دیگه عروسیشونه
ازدواجشون ب نظر من فقط باید تو کتاب داستان ها بنویسند از بس هنوز باورش برای منم مشکله
دوستم از یه خانوده متعصب و سنتیه ، حتی منم با ازدواجش با این آقا مخالف بودم چون طرف چن سال از خودش کوچکتره
یک سال و نیم پیش باهم از طریق بی تالک آشنا شدن و پسره از طریق جی پی اس گوشی دوستم پیداش کرده بود و دو روز بعد از اولین ملاقات به
خواستگاریش رفت،دوست منم بخاطر اینکه از مرام پسره خیلی خوشش اومد بهش ج مثبت داد شب بله برون همه چی بهم خورد بخاطر اینکه مادر
داماد از دوستم خوشش نمی اومد و گفته بود سن دوستم بزرگ میزنه (دوستم 5 سال بزرگتره)
و ارتباطشون یک سال و نیم ادامه داشت تا و جالب اینجا ست که تو این یکسال و نیم پسره می خواست دوباره خودش تنهایی با خانواده دوستم
صحبت کنه و دوستم مخالف بود تا اینکه چن وقت پیش پسره به دوستم گفت می خوام با برادرت صحبت کنم و شب میرم خونه شون (مامان بابای
دوستم فوت شدن)و دوستمم هرچی ازش خواهش کرده بود نره گوشش بدهکار نبود و جالب تر اینجا بود که پسر تنهایی رفت خواستگاری و همه
شرایط رو قبول کرد و تنهایی رفتند محضر و عقد کردند و الان فقط بابای پسره میدونه ،حتی برادر و خواهراشم نمی دونند
و من چشام 4 تا شد ،یعنی خودم بجای دوستم استرس گرفتم الان
آخه خانواده دوستم خیلی متعصبن چطوری اجازه دادن بدون هماهنگی خانواده عقد کنند؟؟
یعنی غیر ممکن ها ممکن میشوند اگر خدا بخواهد...
آخه دوستم عاشق پسر عموش بود خانوداه عموش 4 سال مداوم خواستگاریش اومدن و اینها دختر بهشون ندادن ...
دوستم رو خیلیییییی دوست دارم اما بنظرم کارش اشتباه بود منطقی نبود و تا حدودی هم انسانی نبود چون مادر اون پسر بهرحال واسه ازدواجش
هزار تا آرزو داشته ......اینجوری مخفیانه ...اصلا باورم نمیشه برادراش چطور راضی شدند؟