نوستالژی این روزای من ...

نوستالژی این روزای من ...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۶ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

دردت چیست؟

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۵۱ ب.ظ

دردت چیست ؟
شمبلیله ،رازیانه، شاهی و گشنیز
هل آویشن ،نبیذ سرخِ شورانگیز
سینه‌ام دکان عطاریست
دردت چیست؟
تو اگر جسمت بهاران است اما
جان تو پاییز
عازم مسجد سلیمانی ولیکن میرسی تبریز
عاشقی تو عاشقی تو

سینه‌ام دکان عطاریست، دردت چیست؟
من برای عاشق بی‌کس
من برای عاشق بی چیز
راه رفتن، گریه کردن زیر باران می‌کنم تجویز
نازبوها، بوی نعناع ،بوی یاس ، پیرهن چاکی ،در آمیدن لباس...
سینه‌ام دکان عطاریست ،دردت چیست؟...

محمد صالح علا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۷:۵۱
گل بارون زده بهاری

پایان یه غصه تحمیلی

سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۰۹ ب.ظ

راستی یه چیزیو نگفتم ...

دیروز زن داداش سابق رو دیدم 

خیلی خوشحال بود و تیپ چادری خوشگلی زده بود و خلاصه خیلی به خودش رسیده بود و با یکی از زن های همسایه میرفت خرید ، منم از داخل مغازه دیدمش 

خب دروغ چرا از خوشحال شدنش خوشحال شدم ،همین که روحیه ش خوبه بهتر میتونه به برادرزاده هام برسه و اون هم حق داره عاشقانه ازدواج کنه حتی اگه عمر اون ازدواج کوتاه باشه بازم براش خوشحال شدم و فکر کنم دیگه تو دلم کینه ای نسبت بهش ندارم....

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۸ ، ۲۳:۰۹
گل بارون زده بهاری

همه چی

سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۵۷ ب.ظ

سلام بر همگی ...

دوست ندارم درباره اوضاع ناراحت کننده وطنم صحبتی بکنم ...

ولی خدایی نت قط شده کار من کلا رو هواست ...😐

بگذریم ...

جهت گرمایش دفتر کارم یه چراغ خوراک پزی گرفتم امروز راه اندازیش 

کردم زنگ زدم دومادمون،  اومده مغازه م دیدتش ذوق مرگ شد بنده خدا ، می گه اینو اگه نخواستی بدش بمن ، بعد خواهرم زنگ زده اونم از دور ذوق زده شده 

میگه این چراغ رو اگه دوس نداشتی بده بما ، منم از خوش اومده،  سالار میگه خیلی شعله ش خوشگل بوده،  من روستا میرم با این چراغ ها کلی عکس میگیرم دوست دارم خودم یکی داشته باشم ....

خلاصه خوشحالم ایندفعه چراغ رو پس نمیدم زنگ میزنم سالار بیاد ببرتش

قضیه این چراغ هم طولانیه 

حسش نیس بنویسم فقط بدونید تو یه محیط نسبتا باکلاس و فروشنده های سانتی مانتال من با یه چراغ نفتی ور میرم 😉

یه چیز وحشتناک دیگه اینکه این چن روزی که نت قط بوده من و بنی مستقیم زنگ میزنم و من امروز ۵ تومن شارژ کردم و ۱۵ دقیقه صحبت کردم .

و به خواهرم آلمان هست زنگ زدم با ۵ تومن فقط دو دقیقه تونستم صحبت کنم 

فکر کنم تماس من و بنی کنترل میشه تعرفه شو کم کردن ک بدونن دقیقا راجع به چی صحبت می کنیم ولی خدایی به عنوان دو تا نامزد دور از هم اینقدر مثبتیم باید جایزه هم بهمون بدن، یکم ترسناکه این نرخ تعرفه کم ولی خوشحال کننده س از طرفی ، چون می تونم تا وقتی که نت وصل میشه هر وقت دلم تنگ شد پنج تومن شارژ کنم و مستقیم زنگ بزنم.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۹:۵۷
گل بارون زده بهاری

پادرد

جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۲:۰۹ ب.ظ

فکر کنم چشم خوردن وجود داره 

پریروز وسط خیابون یهو مچ دوتا پام به حدی درد گرفت که دیگه نتونستم راه برم و به واقع خیلی شدید می لنگیدم و با تاکسی برگشتم ...

جالب اینجاست یه لبنیات خور قهارم خوراک کثیفم سرشیر و کره و پنیر و ماست هست و خود شیر البته و نمی‌ تونم این استخون درد از کجا ظاهر شد البته مامانم رماتیسم داشته و بعید نیست منم دچار بشم بهش 

بهر حال الان قفل شدم تو خونه ، تا فردا خوب نشم میرم دکتر 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۸ ، ۱۴:۰۹
گل بارون زده بهاری

خوبم خوب

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۳۳ ب.ظ

در خلوت تنهایی خودم و گریه های آخر شب و اول صبحم به این نتیجه رسیدم 

اگه ما کامپیوتر هستیم و زندگی اینترنت هر لحظه ممکنه ویروسی بشیم و شرکت های سازنده  آنتی ویروس هم حتی آپ دیت می کنن برنامه شون رو (البته خودشون ویروس رو میندازن به جون ملت) ، و اونوقت من چنور هنوز با سیستم قدیم با درد ها مدارا می کنم قبلا خشک و عصبی الان همش گریه می کنم منم باید آپدیت شم که بتونم با اینهمه تلخی کنار بیام

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۹:۳۳
گل بارون زده بهاری

پدر پسر مردم

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ ب.ظ

امروز یه عالمه گریه کردم و تصمیم گرفتم آرامبخش هم نخورم و خودم آروم شم 

بنیامین سر ظهر پیام داد جواب دادم حالم بده،  بنده خدا زنگ زد با شنیدن صداش بغضم ترکید و براش گفتم و از حرف عموم گفتم  بشکن میزد میگفت چ خوب شد که دزدیدمت اینا سوختن🤣 و خدای حاشیه س وقتی من ناراحتم حاشیه میره که من فراموش کنم و بخندم...چون گاهی با گریه من اونم به گریه می افته ، کلا پدر پسر مردم رو درآوردم....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۸ ، ۲۲:۰۵
گل بارون زده بهاری

ماجرای دیشب

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۱۳ ق.ظ

 دیروز بعد از اینکه کارامو تو دفتر جدیدم انجام دادم در حالیکه یخ میزدم (دفتر کارم گاز کشی نیست هیتر هم ندارم )به سمت خونه برگشتم بعد از ظهر ساعت ۴ بود تصمیم گرفتم برادرزاده م رو سوپرایز کنم و برم مدرسه ش و براش کادو بگیرم، یه مشت دفتر و استیکر و مداد و جامدادی خوشگل خریدم و به فروشنده هم گفتم کادو پیچش کنه،  تاکسی گرفتم پیش به سوی مدرسه،  و از ناظمشون کلاس مایسا رو پرسیدم و رفتم داخل ، مایسا رو صدا کردم بیاد بیرون،  در این حین دوست خواهرمم منو دید و نتونستم شاید راحت مایسا رو بغل کنم و بگم اگه اتفاقی افتاد یا چیزی ناراحتت کرد یا اذیت شدی بمن زنگ بزن اینو یادم رفت چون مایسا کادوهام رو قبول نکرد و گفت من نمی خوام و رفت تو کلاس و من خیلی ضایع شدم جلوی دوست خواهرم، با چشمای اشک آلود اومدم بیرون از اونجا ، رسیدم خونه و تو تاریکی تا غروب دراز کشیدم بعد خواهرم اومد براش تعریف کردم اونم ناراحت شد بعد از یکی از فامیل هامون زنگ زد گفت امشب عقد کنان عروستون هست ،فامیل هامون برای اینکه ما مراسم رو بهم نزنیم یکماه پیش زنگ زدن گفتن عروسی کردن ، در حالیکه ما با ازدواج عروسمون کلا مشکلی نداشتیم یعنی اگر مخالف هم بودیم تو کار ی بهم زدن مراسم نیستیم اصلا مراممون این شکلی نیست 

بعد عموم رفته بود از فامیل مون (پسرعموی بابام)دعوت کرده بود اینا هم گفته بودن یه مشورت با اینا(یعنی ما) بکنید عموم هم گفته : به کی بگم به خواهر بزرگم گفته به اون گرگ بگم که چنور رو فروخته به آمریکا، حالا نمی دونن حتی سرویس طلای نامزدیمو خودم خریدم که بنی حس نکنه مورد سواستفاده فرارش دادم با اینکه می تونست خرج کنه ولی نه من خواستم و نه اون خیلی تو فاز خرج کردن بود بر خلاف اون چه که نشون میده.

و وقتی فامیل مون اینا رو تعریف کرد داشتم از غصه می مردم که عموی من این حرف رو پشت سرم زده ، مگه من کالام که به فروش برم یا زن خراب ...

به خواهرم گفتم پاشو بریم کبابی ، یکم جون بگیرم بتونم غصه بخورم در حالیکه ساعت ۳ نهار خورده بودم جاتون خالی ۱۲ سیخ کباب زدیم و برگشتیم...

و تصمیم گرفتم از این به بعد هر وقت چیزی ناراحتم می کنه خودم یه جوری خودمو خوشحال کنم و حالم بهتر شد ولی هنوزم گریه م میاد ...

شاید اگه مامانم با دوجمله سریع آرومم میکرد ولی صد حیف که خودش نیست ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۸ ، ۰۹:۱۳
گل بارون زده بهاری

لجبازی عمو

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۰۰ ب.ظ

باورتون میشه عموم با من سرلج داره 

یعنی حداقل اینطور نشون میده که از لج من رفتن زن داداش سابقمو گرفتن

و کلی حرف بد پشت سرم زدن امروز ، چرا ؟چون من با بنی نامزدی کردم و به اونا جواب رد دادم البته اونوقتا مامان خدابیامرزممم باهام قهر کرد دو روز با اینکه خیلی مریض احوال بود و آخرین روزای عمرش بود ولی خداروشکر جوگیر نشدم و بعد فوت مامانم عموم تا روز مرگ پدرم که یکسال بعدش میشد نیومد خونه مون با اینکه من اون یکسال رو رسما عذاب کشیدم و حتی بعد از مرگ پدرم تازه فهمیدم چی ب سرم اومده چقدر حس خلا کردم چقدر داغون شدم چقدر تنها بودم و خانواده ی عموم بجز خواستگاری کردن هیج وقت بهم سر نزدن و اونم به برادر بزرگم (برادر مرحومم) می گفتن و چون نه من و نه برادر دومیم حاضر به ازدواج با خانواده عمو نبودیم طرد شدیم و برادر دومیم وقتی با دختر پسر عمه م ازدواج کرد بدتر از قبل طرد شدیم حالا هم که من با بنیامین نامزدی کردم گفتن خودشو به آمریکایی فروخته (خیلی زیاد بهم برخورد،  یه تار موی بنیامین رو با تمام شهر عوض نمی کنم)...همون بهتر که هیچ وقت با خانواده عموم ازدواج نکردیم. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۸ ، ۲۲:۰۰
گل بارون زده بهاری

رو سفید

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۲۹ ب.ظ

یه اکانت جعلی اینستا ساختم با عکس یه خانوم خیلی دلبر 

و پسر عمومو فالو کردم خواستم بدونم هنوزم تو فاز دختربازی هست یا نه

خداروشکر رو سفید از آب در اومد...کامنت هارو خوندم..برادر عروسمون زیر عکساش کلی قربون صدقه ش رفته بود و همچنین برادرزاده جوانم...

 

 

 

بنیامین رو هم درخواست فرستادم خداروشکر اونم روسفید شده فعلا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۹
گل بارون زده بهاری

نچسب ترین

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۵۱ ب.ظ

خواهرم میگه بنیامین نچسب ترین آدمیادمیکه تو عمرم دیدم 

خب شاید در ظاهر اینجوری بنظر بیاد

ولی اون بنی رو وقتی شبیه یه بچه گربه ملوس و دوست داشتنی میشه‌ ندیده...

اون لحظه هایی که من براش ذوق می کنم ...

البته مهم اینه به چشم من زیباست و اتفاقا چسبنده 🙊🙈

میگن آدم از کسی‌خوشش میاد که اخلاقش ترکیبی از اخلاق‌  خانواده شه 

بنی انگار مجموعه از رفتار های خانواده کوچک ما رو داره 

و جای‌ خالی مامانم رو برام پر کرد ک بعد از اون حالم خیلی بهتر شد ...

پ ن: بزرگترین ضربه روحی‌ زندگی من فوت مامانم بود.خیلی سخت تونستم دوباره پا بگیرم و بلند شم 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۲۱:۵۱
گل بارون زده بهاری