نوستالژی این روزای من ...

نوستالژی این روزای من ...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

مست و گیج

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ب.ظ

امروز گیج تر از دیروز ار خواب پا شدم 

پیشانی و بینی و چشمم داشت از کاسه در می اومد 

با هزار زحمت چای دم کردم و وسایلم رو تو کوله م گذاشتم و بسمت خونه برگشتم. ...

و تو ماشین از ناچاری قرص کلداکس خوردم و باز مث معتادها سر گیجه گرفتم اما درد صورتم به طور کامل خوب شد ...

الان رسیدم خونه ....

قبول دارم تنبل هستم ...

اما نسبت به یک دانشجوی عادی مسائل و مشکلات بیشتری دارم ...

دغدغه هام بیشترن 

بیکاریم 

دندونام  

خونه گرفتن و دنبال خونه بودن 

اینکه تو دنیا فقط یه خواهر داشته باشی که هواتو داری و پدر و مادرت رو تو مجردی از دست بدی 

و مریضی پر از غم برادرم. ...

اگر زرنگ هم بودم ,همه اینها من رو به اینی که الان هستم تبدیل می کرد ..


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۲
گل بارون زده بهاری

مست بی خوابی

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۵۸ ب.ظ

سلاااام 

دیشب بخاطر سرفه شدید تا 5 صبح نتونستم بخوابم و امروز از بی خوابی مثل آدمای مست راه میرفتم و متاسفانه امروز کلی کار داشتم که باید به استاد مشاورم نشون میدادم و ازش کمک می خواستم ...اما اونقدر قیافه م گیج و کسل بود که تا تونست ایراد گرفت و کارام با اینکه اشتباه هم بودند فکر می کرد کس دیگه ای برام انجام داده 

خیلی از دستش ناراحت شدم ...

از قضا یکی از دوستامم اونجا بود ,گفت از خانم پرواز یاد بگیر 

کارهاشو دائم پی گیری می کنه 

منم گفتم استاد من هیچ وقت خودم رو با هیچ کس مقایسه نکردم و نمی کنم 

گفت :پس همیشه جا می مونی 

منم گفتم 70 سال عمر می کنیم چرا همش بکوب 30 سال جوونیم رو دنبال درس باشم ...اونم گفت پس الکی وقت ما رو تلف نکنید ...

گفتم همه قرار نیست دانشجوی خوب و نمونه باشن بعضی ها مثل من دانشجوی بد هستن ...

گیج گیج به خوابگاه برگشتم و عمیقا دلم شکست چون اصلا از اون دختره هم خوشم نمیاد که گفت مثل اون باش ...

از یه چیز دیگه ی این استاد بدم میاد ,گاهی موقع صحبت کردن صداش رو سکسی می کنه حال آدم بهم می خوره....

---

عصر دو ساعت خوابیدم و بسی چسبید ...

الان خوابم نمیاد اما هنوز منگ و بی خیالم. ..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۵۸
گل بارون زده بهاری

سرماخوردگی

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۵۵ ب.ظ

نمی دونم برای بار چندم اما باز سرما خوردم و چه بد سرماخورده م ...

تب و لرز شدید ,استخوان درد و عفونت شدید گلو و بینی و حتی چشم و گوش ..

برادرم اصلا حالش خوب نیست متاسفانه ....و معلوم نیست تا کی زنده بمونه ...

فقط و فقط خدا می تونه کاری کنه و توکلمون به اون هست ...

و پایان نامه م رو با تمام خونسردی در حال نوشتن هستم ...اساتید گروه می گن موضوع من خیلی سخته و با مشکل بر خواهم خورد ....

و استاد راهنمام می گه موضوعت عین آب خوردن هست ...خخخخ 

آخه استاد راهنمام تخصص ش یه چیز دیگه ست ...

مریضی برادرم من رو به این نتیجه رساند که چقدر خانواده م رو عمیقن دوست دارم اما درکش نکردم ...شاید بیشتر قدر همو بدونیم ...شاید حکمتش همین بود...

برادرم بعد از فوت مادر و پدرم خیلی سعی کرد روابط رو جوش بده اما هیچ کس دلش خوش نبود چون مادرم همیشه منتظر برادرم و بچه هاش بود ...

زن داداشم لذت دیدن نوه هاش رو ازش محروم کرد و حتی وقتی می رفتیم خونه شدن با بی احترامی بچه هاشون مواجه می شدیم ...و این باعث شد که بعد از فوت مادرم حتی با وجود تلاش برادرم دلمون اجازه نمی داد رفت و آمد کنیم ....

و من می رفتم خیلی وقتا 

و حتی جلوی من به خواهرام بی احترامی میشد ولی من سکوت می کردم چون خدا نکنه روزی من سکوتم رو بشکنم طرف رو میشورم. ..

نمی دوتم عاقبت زن داداشم چ خواهد شد ...

ولی فکر نکنم عاقبت شیرینی داشته باشه 

خدا به راه راست هدایتش کنه و بهش رحم کنه ...

آمین 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۵۵
گل بارون زده بهاری

نگران منی

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ب.ظ

تو به جای منم داری زجر می کشی یکی عاشقته که تو عاشقشی
تو به جای منم پر قصه شدی نذار خسته بشم نگو خسته شدی
نگران منی که نگیره دلم واسه دیدن تو داره میره دلم
نگران منی مثل بچگیا تو خوت می دونی من ازت چی می خوام
مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض می کنی زندگیم و تو یادم دادی عاشقیم رو
تو رو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سر نوشت و نوشته
تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی
تکست آهنگ نگران منی مرتضی پاشایی
یه غبار یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد
نگران منی به قرصه دلم تو کنار منی نمی ترسه دلم
بغلم کن ازم همه چیم رو بگیر بذار گریه کنم پیش تو دل سیر
مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض می کنی زندگیم رو تو یادم دادی عاشقیم رو
تو رو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سر نوشت و نوشته
تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی
**

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۰
گل بارون زده بهاری

دلتنگی فروردین 2

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۱۱
گل بارون زده بهاری

سیزده تون بخیر

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ق.ظ

چه متن قشنگیه !


قوی کسی است که,

نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند،

 و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!!

هر گاه زندگی را جهنم دیدی, 

سعی کن پخته از آن بیرون آیی...

سوختن را همه بلدند!!

زندگی هیچ نمیگوید, نشانت میدهد!!

با زندگی قهر نکن... دنیا منت هیچکس را نمیکشد...

یکی رفت و،

   یکی موند و،

       یکی از غصه هاش خوندو

          یکی برد و، 

             یکی باخت و، 

                یکی با قسمتش ساختو

                                          یکی رنجید، 


                         ""یکی بخشید""


            یکی از آبروش ترسید

        یکی بد شد،

     یکی رد شد، 

  یکی پابند مقصد شد 

تو اما باش،

          """خدا اینجاست...!!

با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم،

فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد،

و با خود تکرار می کنم که یادم باشد، 

هر آن ممکن است شبی فرا رسد،

و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد، 

پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم "،

و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :

خوشحالم که هستید....


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۳
گل بارون زده بهاری

شوخ از خود واکندن

جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۱۵ ب.ظ

یه نظر این حقیر یه مرحله والاتر از حمام هست که که بهش می گن شوخ از خود واکندن

که هرگاه سر چرب شد و ناخن بلند شد و فرد دارای قدرت و انگیزه کافی برای تمیز شدن باشد می تواند به این مرحله نایل شود ...

ایام بکام

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۱۵
گل بارون زده بهاری

داستان درد های من ...

چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۲۶ ب.ظ

سلاااااام...

خب از زمان ازدواج برادرم تا زمان بیماریش ارتباط ما با خونه برادرم تقریبا قط شده بود ,و گاهی فقط من میرفتم سری می زدم ..

چون خانمش خیلی بد دهن بود و بشدت دو بهم زن و فرصت طلب و از اینایی که از آدم سواستفاده می کنه و حتی به لباس و وسایل کهنه آدم هم رحم نمی کنه ...

وضعیت مالی خانواده برادرم اصلا بد نبود ...

و همیشه در آمد و پس انداز خودشون رو داشتند ...

ولی ما خیلی روزهای سخت رو گذزونیدیم حتی برای مریضی پدر و مادرم و یا ازدواج خواهرام نیومدن و حتی نرفتن خونه خواهرام و یا پاگشاشون نکردن...

برادرم فقط روزهای آخر عمر مادرم می اومد خونه مون ..

و برای پدرم هیچ وقت من رو درک نکردن در حالیکه پدرم و مادرم دو سال مریض بودن و اون دو سال فقط من بودم که دائم خونه بودم و برادر و خواهرم مسافری بیش برای این خونه نبودن 

خیلی اذیت شدم ...ولی هیچ وقت دوست نداشتم اینجوری تاوان پس بدن .

گاهی وقتی خیلی به خودم فکر می کنم و احساس شکست می کنم ,تنها امیدم این میشه مامان بابام از وجودم راضی و مفتخر بودن و این برای کمتر کسی پیش میاد حتی با اینکه هیچ وقت پدرم بهم محبت پدری نکرد ولی روز قبل از فوتش دست من رو گرفت و محکم ماچ کرد ..منم دستش رو بوسیدم ..

من اگر کاری هم کردم وظیفه ی خودم بود و هیچ منتی بر سر اون ها نیست ..

الان بخاطر مریضی برادرم یک روز در میان میریم خونه شون و شب اونجا هستیم و روز بعد عصر میایم خونه مون 

و حتی به زن داداشم برای کارهای خونه و پذیرایی کمک می کنیم ...

و این رو یک وظیفه انسانی می دونم چون می دونم خوب یا بد اون زنی هست که کاملا از زندگی سرد شده و شوهرش ممکنه هر لحظه بمیره و در اوج جوانی با دو تا بچه بیوه میشه ...

و این برای یک زن خیلی دشواره. ..

البته زیاد هم بعید نمی دونم زن داداشم بعد از برادرم ازدواج نکنه و حق خودشم هست ...

ولی گاهی به خودم روزهای سخت زندگیم فکر می کنم که همه وقتی می اومدن خونه مث مهمان برخورد می کردن و هیچ کس یک شب سخت رو با من شریک نشد ...

روزهایی که پدر و مادرم همزمان بر بستر بیماری بودن و گاهی هر دو نصف شب صدام میزدن ...

البته غرور لعنتی خودم هم اجازه نمی داد و می گفتم نیازی به کمک هیچ کس ندارم ...

و برادر زاده هام متاسفانه بی نهایت بی ادب و بد دهن بار اومدن و آدم نمی دونه چطوری درستشون کته 

بر فرض من نصیحتشون کردم و دور روز خوب شدن 

وقتی دیوار از بنیان کجه ,آدم چکار می تونه بکنه

و نتیجه بیشتر درد های زندگی ما ازدواج برادرم با یک خانواده سطح پایین بود

خانواده ای که نمی دونم اگر برادرم خدایی نکرده اتفاقی براش بیفته نمی دونم بر سر ارث و میراث و تقسیمش چ خوتی به دل ما می ندازن...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۶
گل بارون زده بهاری

تقدیم به کسانی که مادرشون فوت شده

جمعه, ۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۲۷ ب.ظ


در بیابانی دور که نروید جز خار


که نتوفد جز باد


که نخیزد جز مرگ


که نجنبد نفسی از نفسی


خفته در خاک کسی زیر یک سنگ کبود


 در دل خاک سیاه میدرخشد دو نگاه


که بناکامی ازین محنت گاه


 کرده افسانه هستی کوتاه


 باز می خندد مهر باز می تابد ماه


 باز هم قافله سالار وجود


 سوی صحرای عدم پوید راه


با دلی خسته و غمگین -همه سال-


دور ازین جوش و خروش


میروم جانب آن دشت خموش


تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود


تا کشم چهره بر آن خاک سیاه


وندر این راه دراز میچکد بر رخ من  اشک نیاز


 میدود در رگ من زهر ملال


منم امروز و همان و راه دراز


 منم اکنون و همان دشت خموش


من و آن زهر ملال من و آن اشک نیاز


 بینم از دور،در آن خلوت سرد -


در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی-


ایستادست کسی! "


روح آواره کیست؟


پای آن سنگ کبود که در آن تنگ غروب


پر زنان آمده از ابر فرود؟"


می تپد سینه ام از وحشت مرگ


می رمد روحم از آن سایه دور


می شکافد دلم از زهر سکوت!


مانده ام خیره براه


نه مرا پای گریز نه مرا تاب نگاه!


 شرمگین میشوم از وحشت بیهوده خویش


 سرو نازی است که شادابتر از صبح بهار


قد برافراشته از سینه دشت


سر خوش از باده تنهائی خویش! "


شاید این شاهد غمگین غروب


چشم در راه من است؟


شاید این بندی صحرای عدم


با منش یک سخن است؟"


من،در اندیشه که :این سرو بلند


 وینهمه تازگی و شادابی


در بیابانی دور که نروید جز خار


که نتوفد جز باد


 که نخیزد جز مرگ


که نجنبد نفسی از نفسی...


غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه:


 خنده ای میرسد از سنگ بگوش!


سایه ای میشود از سرو جدا!


در گذرگاه غروب در غم آویز افق


 لحظه ای چند بهم می نگریم


سایه میخندد و میبینم :


 وای... مادرم میخندد!... "


مادر ،ای مادر خوب این چه روحی است عظیم؟


وین چه عشقی است بزرگ؟


 که پس از مرگ نگیری آرام؟


تن بیجان تو،در سینه خاک


به نهالی که در این غمکده تنها ماندست


باز جان میبخشد!


قطره خونی که بجا مانده در آن پیکر سرد


 سرو را تاب و توان می بخشد!


شب،هم آغوش سکوت میرسد نرم ز راه


من از آن دشت خموش


باز رو کرده باین شهر پر از جوش و خروش


میروم خوش به سبکبالی باد


 همه ذرات وجودم آزاد


 همه ذرات وجودم فریاد...


#فریدون_مشیری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۲۷
گل بارون زده بهاری

آفتاب 96

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۵۳ ب.ظ

این 96 آفتاب بما نشون نداده 

نمی خواد آفتابش رو ببینیم عایا ....؟؟؟؟

امروز کمی بهترم

خوابم تنظیم شده بود و صبح رفتم خونه برادرم دلمه درست کردم و با خودم بردم و جاتون خالی خوشمزه شده بود ..


مراسم نوروز و عید دیدنی خیلی پررنگ در خانواده پر جمعیت شون در حال برگزاریه ...


درباره نمره 8 زبان آیلتس سرچ کردم و گرخیدم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۳
گل بارون زده بهاری