نوستالژی این روزای من ...

نوستالژی این روزای من ...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

داستان های اینستا

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۲۵ ب.ظ

سلام...

واقعا داستانهای ایسنتا من رو معتاد و همچنین غمگین میکنه تصمییم گرفته پیج داستان های واقعی رو آنفالو کنم ...

واقعا یه چیزهایی رو میخونه برق از سرت میپره.

امروز داستان خیانت مادر و نامزد یه دختر رو خوندم که دختر موقع ماچ و موچ مچشونو گرفته بود

تازه مادرشم از این مادر های سخت گیر بود که حتی اجازه نداده بود دخترش بره دانشگاه.

واقعا شوکه شدم آخر داستان هم مادره مرد و پسره هم نصف صورتش سوخت.

دختره هم با یکی دیگه ازدواج کرد.

یعنی کرک و پشمم ریخت.

من تا حدودی خیانت رو در یک رابطه عاطفی چشیدم البته شاید بخاطر اینکه حتی اجازه نمیدادم طرفم استیکر بوسه بفرسته.

خب اینطوری خیلی خشک بود. ولی بازم به طرفم حق ندادم بهم خیانت کنه و بدترش اینجا بودکه همزمان با من با یکی دیگه کانکت شد و وقتی به این نتیجه رسید توقع من از زندگی آینده م خیلی بالاست یکسره بی خیال من نشد تدریجی بمن بی توجه و جای دیگه ای گرم شد 

تا جاییکه خودم گفتم بهتره ادامه ندیم. وخداحافظی کنیم ولی باز ادامه پیدا کرد اما اینبار بدون تعهد درباره آینده بدون واژه دوستت دارم و فقط گاهی درخواستی از جانب او برای فرصتی دوباره . و من که هرگز قبول نکردم و او که خیانت کرد نمیدونم الان چی به سرش اومد

 ولی خدایی خیانت بد ضربه ای هست خصوصا اینکه من از رفیق همجنس خودمم خیانت دیدم البته در مسائل کاری


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۱۶
گل بارون زده بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی