آرزوهای بر باد رفته
خب هر کسی تصویرش از یه زندگی ایده آل یه چیزه
تصویر من این بود مامان بابام زنده باشن , یه شغل خوب داشته باشم برای مامانم کادو می خریدم(البته ایام دانشجویی همیشه برای مامانم و برای خونه سوغاتی می آوردم مث سرمه حنا ,شال و حاجی بادام ,ارده و کیک یزدی و مسقطی و ...
تصویر من از زندگی ایده آل این بود که با یه اکیپ دختر پسری هر هفته کوهنوردی می رفتیم بدون اینکه هیچ رابطه عاطفی تو گروه باشه,همه فقط دوست ...
اینکه همینجا ازدواج می کردم با یه همشهری خودم اما شخصیتش مث بنیامین بود..
یه دونه ویلا ی کوچولو تو شمال می خریدم ,هر وقت دلم می گرفتم می رفتم
اونجا ..بنظرم هیچ جای ایران مث شمال نیست..خوش بحالشون
تصویر من از زندگی ایده آل این بود همون بچگی دندونام رو درست می کردم که الان در اوج جوانی احساس پیری نکنم
تصویر من این بود هیچ وقت سرطان رو نمی دونستیم چیه که با هر درد کوچکی فورا شک نکنیم سرطان داریم یا نه
تصویر من داشتن خانواده ای صمیمی تر بود
خیلی می ترسم از اینکه روزی یکی دیگه از اعضای خانواده سرطان بگیره ...
واقعا نمی دونم طاقت بیارم به زندگی ادامه بدم یا خودم به خودم خاتمه بدم .