زلزله
دوشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۸ ب.ظ
سلام
بینهایت دلم گرفته
دیشب زلزله اومد اول تماس نگرفتم با خونه که کسی نگران نشه
دوستام ک زنگ زدن فهمیدم همه جا اومده
زنگ زدم به خواهرم داشت تو خیابون راه می رفت و گریه می کرد
بهش گفتم بره خونه خواهر بزرگم, هر جا اونا رفتن تو هم برو,و رفت خونه شون,و خواهرم اینا شب رو تو کوه گذراندن و صب برگشتن صبحانه خوردن و دوباره رفتن کوه
دیوار خونه مون ترک برداشته و رنگ و گچ ریخته و آجرها مشخصن
از طرف دانشگاه هم چادر صحرایی آوردن جلوی خوابگاه که دانشجوها شب رو تو اون سپری کنن که من حال این سوسول بازی ها رو نداشتم برگشتم اتاق و وووووای ک چقدر سرد بود و ساعت 8 صبح هم باز زلزله اومد این دفه صدای غرش زمین رو شنیدم پریدم بیرون 5 دقیقه تو حیاط بودم دوباره برگشتم داخل و حتی بخاطر سرما کلیه درد گرفتم با اینکه بیرون هم نرفتم
و اومدم بلاگ دیدم مهسا پیام گذاشته و لبخند گنده رو لبام بود که دوستای مجازیم با وجود مجازی بودن چقدر می تونن واقعی باشن و باهاش تماس گرفتم (مرسی عزیز دلم که به فکرم بودی😍 )
بعد یکی از دوستای زمان کارشناسیم کرمانی بود زنگ زد و کلی احوال پرسی و نیم ساعت حرف زدم و یکی دیگه از دوستان سنندجیم که تونم مجازی هست پیام داد شماره تو گم کرد خیلی نگرانتم شمارتو بفرست از او هم نگرانی بزدودم و شماره براش فرستادم
و بنی ساعت یک شب زنگ زده می گه تا فردا نخواب و خیلی سفارش کرد و دوباره رفت خوابید
۹۶/۰۸/۲۲