نوستالژی این روزای من ...

نوستالژی این روزای من ...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

زلزله

دوشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۵۸ ب.ظ

سلام 

بینهایت دلم گرفته 
دیشب زلزله اومد اول تماس نگرفتم با خونه که کسی نگران نشه 
دوستام ک زنگ زدن فهمیدم همه جا اومده 
زنگ زدم به خواهرم داشت تو خیابون راه می رفت و گریه می کرد 
بهش گفتم بره خونه خواهر بزرگم, هر جا اونا رفتن تو هم برو,و رفت خونه شون,و خواهرم اینا شب رو تو کوه گذراندن و صب برگشتن صبحانه خوردن و دوباره رفتن کوه 
دیوار خونه مون ترک برداشته و رنگ و گچ ریخته و آجرها مشخصن 
از طرف دانشگاه هم چادر صحرایی آوردن جلوی خوابگاه که دانشجوها شب رو تو اون سپری کنن که من حال این سوسول بازی ها رو نداشتم برگشتم اتاق و وووووای ک چقدر سرد بود و ساعت 8 صبح هم باز زلزله اومد این دفه صدای غرش زمین رو شنیدم پریدم بیرون 5 دقیقه تو حیاط بودم دوباره برگشتم داخل و حتی بخاطر سرما کلیه درد گرفتم با اینکه بیرون هم نرفتم 
و اومدم بلاگ دیدم مهسا پیام گذاشته و لبخند گنده رو لبام بود که دوستای مجازیم با وجود مجازی بودن چقدر می تونن واقعی باشن و باهاش تماس گرفتم (مرسی عزیز دلم که به فکرم بودی😍 )
بعد یکی از دوستای زمان کارشناسیم کرمانی بود زنگ زد و کلی احوال پرسی و نیم ساعت حرف زدم و یکی دیگه از دوستان سنندجیم که تونم مجازی هست پیام داد شماره تو گم کرد خیلی نگرانتم شمارتو بفرست از او هم نگرانی بزدودم و شماره براش فرستادم 
و بنی ساعت یک شب زنگ زده می گه تا فردا نخواب و خیلی سفارش کرد و دوباره رفت خوابید
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۲۲
گل بارون زده بهاری

نظرات  (۱)

خیلی به این "دوباره رفت" خوابید خندیدم D:
پاسخ:
لبت خندون عزیزم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی