نامه ای به دوستم
دوست خوبم سلام ..
فکر نکنم هیچ وقت بتونی این نامه رو بخونی
ولی می نویسم برات
خدا خودش می دونه که چقدر ناراحتم از اینکه دیگه دوست نیستیم کم نیست 8 سال رابطه دوستانه رو به باد هوا دادی
خیلی با خودم کلنجار رفتم که ببخشمت ولی باز هم قبول نکردم .نتونستم واقعا,حتی خدا با اینکه گاهی فکر می کنم کلا من رو فراموش کرده و درگیر مشکلات سایر بندگانش شده تو این مورد بی خیال من نشد و یه دستی زد ...طوری که حتی من بنده کوچولو و گناهکارش جا خوردم ...و خودت هم سخت آزرده شدی و حتی از حراست جهاد شکایت کردی که به صورت غ قانونی بمن نقشه میدن (هنوز فقط یه نقشه گرفتم از جهاد )
دیدی چقدر درد داره که کسی بیاد جای تو رو بگیره (فکر کن تو به منی ضربه زدی که کار رو کامل یادت دادم و اونقدر برات احترام قائل بودم که تو این چند سال به فکر ازدواج تو بودم و دائم برات خواستگار ردیف کردم )
اونم خودت با من بد کردی که باعث شد من بهت بی رحم شم, وگرنه من از خیلی وقت پیش ها این فرصت رو داشتم عزیزم اما استفاده نکردم
و حتی وقتی هم ضربه زدی من نرفتم از حراست از تو شکایت کنم 😐 که نون تو آجر نشه 😐😯😐 حالا تو رفتی از من شکایت کردی
عزیزم هنوز هم شک دارم که بی خیالت بشم یا عین خودت ضربه بزنم
عزیزم من هم راه بد بودن بلد بودم اما بد بودن و لجبازی رو انتخاب نکردم
این هم می گذره
اما مطمئن باش خوشبخت نخواهی شد
دوست قدیمی ات چنور