آخرین خداحافظی
نمی دونم چند شنبه میشه اما 18 ام رفتم اداره
آقای حسینی پور پولش رو به حساب واریز نکرده بوده و من قرار بود برم خونه برادرم که نزدیک اداره س
از من خواهش کرد که فیش رو براش واریز کنم با این که حرف زور بود اما دلم خواست که قبول کنم و خداروشکر که قبول کردم و برای آخرین بار یکی از دوستام رو دیدم
بانک توسعه تعاون چون فقط 3 تا کارمند داره و یکیش دختر خالمه,وقتی میرم اونجا جو صمیمانه و دوستانه ای داره و حس ارباب رجوعی بهم دست نمیده
رفتم اونجا بعد از احوال پرسی هل ,فیش رو واریز کردم و کاوه کلی سر بسرم گذاشت و گفت دوست دارم با اون روسری بنفش خفه ت کنم(چون طرفدار روحانی ام )
بعدشم بحث دندان شد,بهش گفتم خوش بحالت دندونای خوشگلی داری
و بعد از واریز وجه ,از اونجا اومدم بیرون خداحافظی کردم
و امروز دختر خاله مو دیدم که بعد از سلام گفت چنور کاوه مرد
تمام موهای بدنم سیخ شد
باورم نشد فکر کردم یکی از مشتری های بانک میره (از بس اونجا میرم بعضی از مشتری هاشم می شناسم)
گفت کاوه خودمون, کاوه همکارم
باورم نشد
خیلی حالم بد شد ,با خواهرم داشتم میرفتم خرید
از بس حالم بد شد که خواهرم گفت برو خونه ,مردم فکر می کنند دعوامون شده ,تو داری گریه می کنی
برگشتم خونه
و هنوزم باورم نمیشه کاوه مرد
و من چقدر خوشحالم اون روز ,اون فیش بردم واریز کردم و آخرین بار دیدمش
کاوه جان روحت شاد