صبر 2
همیشه فکر می کردم ته دنیا یعنی مرگ مادر و نبود پدر
الان فکر می کنم یک ثانیه مریضی اعضای خانوداه ت بدترین دنیاست ..
اونقدر فکر کردم که تمام بدنم درد می کنه ..
نمی تونم برگردم ایلام
نخ می تونم غذا درست کنم
به سختی موهامو شانه می کنم...
صبر ..
چ واژه غریبه ای شده
خدایا من خیلی صبور بودم ...دیگه نمی کشم
خدایا اگه تقدیرت بر نمی گرده ,صبر من رو برگردون. .
امروز رفتم ملاقات برادرم
بشدت لکنت زبان داشت و اصلا نمی دونست کجاست و برای چی اومده
و عصبی و بی قرار ...دکتر مرخصش کرد اما به اصرار گفتیم یه شب دیگه بزارید بمونه و استراحت کنه ...
اگه یکم تو این چن روز قلبم هزار تکه شده دروغ نگفتم ..
از مرگ می ترسم ...از سرطان ...
نمی خوام منتظر باشم روزی بیاد سرطان بگیرم
ترجیح میدم خودم تاریخ مردنم رو انتخاب کنم ...
می ترسم از دیدن مریضی بعدی تو خونه مون ...
می ترسم از مرگ دیگری