دلتنگی ...
پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۱۱ ب.ظ
سلووووووووم ..
شبیه این فیلم ها شدم ..اینایی که تو تخیلشون با یکی حرف می زنند و بعد یهو می بینند که نیست ...
گاهی وقتا یه دفه دلم می کشه بهش بزنگم و باهاش درد و دل کنم و بگم و بگم و بگم ....از ازدواج برادرم ،از تولد روژهات ...از اینکه دیگه بی قرار
مادرم نیستم و از لحاظ عاطفی مستقل شدم ....،از حساسیت های خواهرم ...از اینکه شاید برم آلمان و شایدم بمونم ....بعدش میگم خب اگه اینو بگی اون چ جوابی خواهد داد،یا چی میگه و بعد بی خیال زنگ زدن میشم ...فکر کنم بهتریم روشی که می تونی نبود کسیو تحمل کنی ...