کرونا
درد استخوان فجیعی دارم
خدا به خیر بگذرونه
این اولشه آخرش به کجا ختم میشه
درد استخوان فجیعی دارم
خدا به خیر بگذرونه
این اولشه آخرش به کجا ختم میشه
مشتری های عزیزی که تا دیروز منت میزاشتن سرم با اینکه پیش من می اومدن الان رسمن التماس می کنن و در نهایت وقتی نا امید میشن بدون خداحافظی قط می کنند....
خیلی خردم کردن
بخاطر یتیم بودنم منت سرم میزاشتن انگار نه انگار کار کردن ربطی به یتیم بودن نداره و همه زنها حق دارن تو بازار آزاد در رقابت با مردها کار کنند...
الان خودشون رحم ندارن کرونا شایع شده...هنوزم دنبال زمین و نقشه هستن
شمایی ک می گفتی نقشه بردار زیاده برو پیش اون ارزونا
ازدواج کردن خیلی خیلی خیلی بزرگ شدن می خواد...روح رو می گم نه جسم
خوشحالم اول بزرگ شدم بعد ازدواج کردم
خوشحالم که اول عاشقش شدم بعد ازدواج کردم
واقعا اگه بزرگ نباشی دل نداشته باشی خیلی راحت زندگیت بهم میخوره
اگر عاشق طرف نباشی نمی تونی بگذری میشه معامله اصن...
و اینکه در این بین باید خودت رو هم دوست داشته باشی
متاسفانه آدما تا لحظه ای دوستت دارن ک ازشون پایین تر باشی
تا لحظه ای شکست بخوری و بدبخت باشی
به محض سر بلند شدن میزنن پس کله ت...یا حسودی می کنن یا قطع رابطه یا با تمام قدرت جلوی پیش رفتت رو می گییییرن
یکی از فانتزی هام داشتن یه قل دیگه بود ...
خواهر کوچکترم که دوسال طبق شناسنامه و طبق گفته مادر یک سال
وقتی بچه بودیم عین هم لباس میپوشیدیم ولی خب دو قل یه چیز دیگه س
هر چند تصمیمی برای بچه دار شدن نداریم حتی بنی میخواد وازکتومی کنه و کلا خودش رو قطع نسل کنه و البته ظاهرا با اصرار من این کار رو نکرده ولی بعید هم نیست این عمل رو انجام داده باشه....
گاهی دلم میخواد دو قل داشته باشم ولی از فکر بچه داشتن وحشت می کنم...
البته بنی اونقدر مهربون و خوشگله که اعتراف می کنم همون لحظه آرزو می کنم یکی کپی ازش داشته باشم ...
یه روز یکی از دوستام (دوست اجتماعی پسری که هیج نوع رابطه احساسی بین ما وجود نداشته و از وقتی شناختمش با یه دختر شیرازی رابطه عاطفی داشت و با دوست دخترشم دوست بودم) گفت سوختن خودم رو می بینم...با چیزایی که از زهرا تعریف کرد شوکه شدم...خیلی سعی کردم دلداری بدم اما متاسفانه قابل دفاع نبود و اون پسر فقط مشروب می خورد و گریه میکرد ...
من خیلی تعجب کردم گفتم خب از نو شروع کن بی خیال زهرا شو ...و ازش جدا شو، گفت نمی تونم...خودم میدونم چقدر داغونم کرده و خودمم بدون اون نمی تونم زندگی کنم....
اون اقاپسر با زهرا ازدواج کرد و گفت الان خیلی بهتره شده
خب متاسفانه من الان درکش می کنم
فقط گاهی میگم شاید همین احساس باعث دوام یک رابطه بشه چون آدما تا وقتی کسی رو از ته قلب دوست نداشته باشن خیلی راحت میزنن زیر همه چی ، مث من و گذشته...
بنی رو خیلی زیاد دوست دارم
ولی از دوتا جمله ای که بهم گفته تا الان خیلی ترسیدم
1. برای عروسیمون لباس بلند ورزشی ست بپوشیم که به سختی راضیش کردم حداقل یه لباس مجلسی بپوشیم حتی برای دو ساعت
2. دیروز یه عکس یهویی از خودم فرستادم موهام کمی بلند شده و پر پشته ، خب دو هفته ای که ترکیه بود اصلا عقلم نرسید با موی باز برم بیرون ، عین روستایی های اونجا موهامو دولایه با کش بسته بودم، بعد بهبنی گفتم ایکاش مث این عکس تو ترکیه تیپ میزدم می رفتم بیرون، گفت اره اینطوری تیپ میزدی پسرا رو دنبال خودت بکشونی و مخ بزنی...
هر چی هم گفتم اینطوری نیس اشتباه فکر می کنی
گفت دختر مجرد و تنها همیشه پسرا دنبالشن 🤐🤐🤐🤐
امشب با زن یه کولبر صحبت کردم ...
گفت زنگ زدن ب شوهرم گفتن بار داریم ببری عراق
اونم گفته: چیه
جواب : ماسک
کولبر: این نهایت بی شرفی ست ، من نمیام