روزای من 3
بنی همش گریه می کنه
خوش بحالش که راحت گریه می کنه
دلش از دوری و از اینکه اینهمه برای هم غ ممکن شدیم می سوزه
چشماش کاسه خون شده
و می خواد حدودای عید بیاد ایران
و چقدر فرق داره با اون همه پسر مسلمانی(مسلمان زاده ) که شناختم
بنی همش گریه می کنه
خوش بحالش که راحت گریه می کنه
دلش از دوری و از اینکه اینهمه برای هم غ ممکن شدیم می سوزه
چشماش کاسه خون شده
و می خواد حدودای عید بیاد ایران
و چقدر فرق داره با اون همه پسر مسلمانی(مسلمان زاده ) که شناختم
خب خیلی دلم گرفته
از دیروز تا حالا فقط ناراحتم
به دوست صمیمی و قدیمیم زنگ زدم
اونم از من ناراحت تر بود و تو بحران شدید مالی بسر می برد.
دیروز عصر رفتم دیدن برادرم
حالش اصلا خوب نبود
چشماش رو بسته بود و دیگه حتی نگاه نمی کرد
دیگه نتونستم ببوسمش و بگم خوب میشی
چون از دروغ گفتن خجالت می کشیدم
فقط گفتم به خدا توکل کن ,و با شوخی گفتم تشکت مث پفک نمکیه,آدم رو گول میزنه
و اومدیم بیرون ,خواهرم همش باهام حرف میزد فقط با آره و نه جوابش رو دادم
و بنی پیام داد آخر شب,نتونستم ناراحتش کنم
بهش چیزی نگفتم .
بنی خیلی خوبه ,نمی دونم چرا خداوند زودتر اون در مسیر من قرار نداده
خیلی شکمو هست و دائم عکس خوراکی و انواع غذا می فرسته (تو رژیم هست برای همین خیلی دلش خوراکی می خواد ). چون حدود 150 کیلو هست .
دلخوشی های کوچک این روزای من
1 عاشق پاییزم ,بوی خاک و نم و هوای ابری و یاد .. شعر می خونند برام
2.بنیامین دوست پسر جدیدم😊😊 و اینکه الهام بخش زندگیم شده بهم انرژی میده و به فکر خوشحال کردن منه و با وجود کار سنگینی که داره بر خلاف بعضی ها قبل خواب قبل سرکار رفتن و حتی وقتی میره خونه بهم خبر مبده و خیلی مهربووووونه
3.سومی که با حال تره , یه ارباب رجوع داشتم ,زنگ زد سر قیمت یه تفاهم نرسیدیم و گفتم برو جای دیگه
دوباره زنگ زد دوباره گفتم برو پیش کس دیگه
سه بآره زنگ زد گفتم باشه یک فکری می کنم
و هر چی فکر کردم با اون قیمت نتونستم کنار بیام
به کارمند مربوطه زنگ زدم تشکر کردم و گفتم قیمتش پایینه بفرستش پیش زینت ,من با این قیمت کار انجام نمیدم
گفت بخدا زینت رو بهش معرفی کردم ,گفته فقط می خوام خانم محمدی انجام بده و باید هم تخفیف بده و پیش کس دیگه ای نمیرم.
منم از مرام طرف خوشم اومد و کمی بهش تخفیف انجام دادم و امروز کارش انجام دادم (طرف از اعضای شرکت تعاونی بود )
انسان ها چقدر می تونند بد باشن
توضیحی برای عنوان پستم ندارم
از خودم شرم می کنم که انسانم
شاید اصلا قابل قیاس نباشه اما من از کودکی حس خوبی به عید قربان نداشتم بخاطر ذبح گوسفند و گاو های زیادی در سراسر دنیا , هر وقت هم خودمون قربانی داشتیم رفتم یه جایی خودم رو گم کردم که نبینم وقتی ابتدایی بودم یادمه حیوان ذبح کردیم,یه بز خوشگل بود هر چند صداش نمیزاشت بخوابم ولی قشنگ صداش تو گوشمه وقتی ذبح شو .خیلی بد بود
از اون روز دیگه هر وقت قربونی داشتیم فرار می کردم از خونه
ایکاش منبع جایگزینی برای پروتئین های حیوانی وجود داشت
می دونم حلال هست ولی به چه قیمت
می دونم دنیا برای آرامش انسان خلق شده ولی این انسان باید به محیطش آرامش بده یا نه
دوست خوبم سلام ..
فکر نکنم هیچ وقت بتونی این نامه رو بخونی
ولی می نویسم برات
خدا خودش می دونه که چقدر ناراحتم از اینکه دیگه دوست نیستیم کم نیست 8 سال رابطه دوستانه رو به باد هوا دادی
خیلی با خودم کلنجار رفتم که ببخشمت ولی باز هم قبول نکردم .نتونستم واقعا,حتی خدا با اینکه گاهی فکر می کنم کلا من رو فراموش کرده و درگیر مشکلات سایر بندگانش شده تو این مورد بی خیال من نشد و یه دستی زد ...طوری که حتی من بنده کوچولو و گناهکارش جا خوردم ...و خودت هم سخت آزرده شدی و حتی از حراست جهاد شکایت کردی که به صورت غ قانونی بمن نقشه میدن (هنوز فقط یه نقشه گرفتم از جهاد )
دیدی چقدر درد داره که کسی بیاد جای تو رو بگیره (فکر کن تو به منی ضربه زدی که کار رو کامل یادت دادم و اونقدر برات احترام قائل بودم که تو این چند سال به فکر ازدواج تو بودم و دائم برات خواستگار ردیف کردم )
اونم خودت با من بد کردی که باعث شد من بهت بی رحم شم, وگرنه من از خیلی وقت پیش ها این فرصت رو داشتم عزیزم اما استفاده نکردم
و حتی وقتی هم ضربه زدی من نرفتم از حراست از تو شکایت کنم 😐 که نون تو آجر نشه 😐😯😐 حالا تو رفتی از من شکایت کردی
عزیزم هنوز هم شک دارم که بی خیالت بشم یا عین خودت ضربه بزنم
عزیزم من هم راه بد بودن بلد بودم اما بد بودن و لجبازی رو انتخاب نکردم
این هم می گذره
اما مطمئن باش خوشبخت نخواهی شد
دوست قدیمی ات چنور
هیچ وقت واسه یه فروردینی زیر آبی نرو
زیر همون آب خفه ت می کنه
از ما گفتن بود
سلام کمبود عنوان اومد دیگه ببخشید
یه مدت تو تلگرام سر قضیه پایان نامه م تو گروه آب با یه پسر تبریزی آشنا شدم خیلی پسر با مرامی به نظر می اومد و ابراز علاقه کرد با اینکه بی نهایت مغرور بود و یه مهندس به تمام عیار طرح های انتقال آب و ساخت سد کار می کرد.و رو موضوع من تسلط داشتن
و واقعا از لحاظ روحی به حضور یک دوست نیاز داشتم و با تبریزیه دوست شدم
خیلی پسر خوبی ولی بی نهایت خشن غیرتی بود و حتی اگر اسم مگس نر می آوردم نیم ساعت سرش با من بحث داشت و خیلی همه چیو کش میداد
منم واقعا کشش دعوا نداشتم اون تو اوضاعی که برادرم با مرگ دست و پنجه نرم می کرد .و اینکه کسی بیاد بمن بگه غلط کردی ,خیلی زور داشت حتی اگر از روی عشق باشه.
و بعد از یک دعوای مفصل کات کردیم
بعد از اون تو فیس بوک یک پسر آمریکایی ایرانی اصل پی ام داد
دو متر قدش بود
اولش بخاطر قد بی نهایت بلندش می خواستم بگم دیگه پیام نده
ولی بیشتر که آشنا شدم دیدم خیلی مودبه
و تصمیم گرفتم باهاش دوست بشم
و اون خیلی اصرار داشت که بهش آدرس بدم کادو بفرسته
من نفرستادم ,حتی ثابت شد که واقعا آمریکا هست
باز احساس کردم سواستفاده از احساسات یه آدم میشه
و در نهایت با اصرار زیاد
براش آدرس فرستادم
و دیروز یک گلدان گل طبیعی رز قرمز خوشبو ,دو کیلو آجیل مرغوب,یک بسته گز تزیینی در حد اعلا ,یک پلاک و زنجیر دانه های فیروزه ای مرغ امین نقره ,یک کیک گنده کاکائویی,یک پکیج بهداشتی بانوان شامل مام صابون شیرپاک کن شامپو بدن و اسپری خوش بو کننده و یک کارت پستال و چند تا بادکنک اومد در خونه مون,یعنی در حد لالیگا خوشحالم کرد و خدا برای خانواده ش حفظش کنه
چون بشر به این درجه از احساس و مرام به عمرم ندیدم (خرید ها از طریق سایت گل بازار انجام شده بود )
و حسابی من رو ذوق مرگ کرد و کلی هم اظهار شرمندگی کرد که خرس یادش رفته ,این اولین کادوی من از یک پسر بود ..ولی خب خیلی خجالت کشیدم چون فکر نمی کردم به این شدت به زحمت بیفته
و الان از وجود دوست پسر آمریکاییم خوشحالم
دیگه 22 بهمن اومد نگید مرگ بر آمریکا 😆😆