سلام ثبت نام لاتاری شروع شده
گرخیدم
نمی دونم خودم ثبت نام کنم یا بدم به این موسسات مهاجرتی
سلام به همه دوستان گل و بلبل
دیشب بیش از 3 ساعت نتونستم بخوابم ساعت 1و 40 تا 5 بیدار بودم
و رفتم کنار پنجره همش بیرون رو نگاه می کردم 5 باز خوابیدم تا 7
اگه اون یکی خونه بود خواهرم بیدار می شد و فرداشم ازم می پرسید چرا دیشب خوابت نبرده ولی خدا روشکر اینجا بویی نبرد
آخر هفته باید برگردم ایلام
حب از دید دوستام و اساتید دانشجوی خوبی نیستم
ولی اونا که نمیدونن من باید خودم مخارج خودم رو در بیارم
و خدا روشکر اوضاع خوبه
فقط درسم اون وسط بهم چشمک میزنه
مدتیه بدنم به طور خودکار کبود میشه کبودی های بزرگ و سیاه
و پاهام پر از جوش دانه قرمز شدن
باید برم دکتر یه آزمایش خون بدم
خیلی سختمه
ولی خب انگار الزامی شد (یه دقه گردنم کبود بشه کی باورش میشه بیماریه خخخخخخخ )
خیلی خوبه که هست
تو این برهه از زندگیم وجودش خیلی بهم معنی میده
هر چن هزار خان رستم بینمونه و اینکه به علت اینکه دخترای ایرانی بعد از ازدواج با پسرای اونجا و گرفتن اقامت طلاق می گیرن ,بنیامین خیلی نگران هست که منم اینطوری باشم جون این اتفاق برای 4 تا از دوستاش افتاده
و هر وقت از پیش یک وکیل یا مشاور یا دفتر پناهندگی میاد کمی شک و ترس رو تو نگاهش می خونم و بهشم حق میدم البته خیلی گذرا هست و زود خود همون بنیامین میشه
قراره بره پیش یه وکیل راجع به ازدواج مون صحبت کنه ببینه درست میشه یعنی میشه اصن یا نه
11 مهر ثبت نام لاتاری شروع میشه باید حتما برم یک عکس خوشمل بگیرم واسه ثبت نام
سلام به دوستای خوبم
به خونه جدید نقل مکان کردیم
همون طور که فکر می کردیم اینجا کاملا متفاوت هست با جایی که قبلا بودیم
کاملا روشن و پر از پنجره با نماهای زیبا
صبح و شب زندگی رو می بینی ک در جریان هست.
اینجا رو دوس دارم
البته دلم عمیقا گرفته برای 29 سال و 6 ماه خاطره ای که تو اون خونه داشتم
دلم عمیق گرفته برای سکوت اون خونه و خاموش شدن چراعاش بعد از 37 سال
سلام این اند خودشیفتگی مه که اسم پست رو گذاشتم مهربان چنور
دیشب با بنی یکساعت و نیم حرف زدیم و حرف زدیم و گاهی وسط حرفامون سکوت می کردیم و فقط خیره میشدیم (ایمو )
از داستان مهاجرت شون گفت ,از این رژیم بیزار شدم
گفت اینجا چقدر بد باهاشون برخورد شده
و حتی دومادشون کآنی شناس بود و درجه خلوص کانی ها رو مشخص می کرد
بعد برای شناسایی یه معدن فیروزه تو مشهد می برنش
بعد حاجی های اونا می گن خاک اینجا مقدسه و تو یک کافر هستی و باید دستکش بپوشی تا نجس نشه ,خب این ینی چی ...این ته توهین به وجود یک آدم نیس چیه ..تو نجس هستی و این جمله چقدر وحشتناکه
یا گفت خواهرم تو آموزش پرورش استخدام شد یک هفته بعد از سرکار رفتنش اخراجش کردن گفتن تو اقلیت مذهبی هستی
یا پدرش 8 سال برای جنگ ایران و عراق تانک و هواپیما تعمیر می کرده و بعد از جنگ اخراجش می کنند می گن اقلیت مذهبی هستی
یا پسر داییش بعد از طراحی یک موشک اخراجش می کنند و می گن اقلیت مذهبی هستی و الان داره تو آمریکا تراشکاری انجام مبده
خب من هم بودم از جنس مسلمان متنفر بودم
من هم بود پسرم رو عاق می کردم از اینکه بخواد با یه مسلمان ظالم ازدواج کنه
و بعد از تمام این حرفا می گه چنور من ایران رو می پرستم
و من بعد از اتمام تماس تصویری مون بزور جلوی اشک هامو گرفتم
این همه تبعیض تا کجا و تا کی ...
این همه ظلم بنام دین تا کی
پارسال 55000 نفر تو لاتاری ثبت نام کردن
و پذیرش از ایران 4500 نفر بوده که قراره امسال 5500 نفر بشه
یعنی یک درصد و حتی کمتر از یک درصد
و دلسردم😐
البته بنی قاطی کرده و می گه حاضرم دردسرش رو به جون بخرم
مسلمان میشم و باهات ازدواج می کنم تو ایران و کاراتو درست می کنم و میارمت پیش خودم خلاص
یعنی دقیقا رو چیزی که رو هوا هست دل خوش کردیم
البته همه چی دست خداست
و قراره دوشنبه بره دفتر پناهندگی
و بپرسه که چطوری می تونه من رو ببره اونجا بدون اینکه دچار دردسر بشه
خواهرمم این وسط بشدت می ترسه که بنی جز اعضای باند قاچاق عضو بدن باشه و حقم داره با این قضایایی که این اواخر فضای مجازی ایجاد کرده
برادرم
اصلن حالش خوب نیس
فقط رفتم جلو دستش رو بوسیدم و گفتم بخدا توکل کن
متاسفانه سرطان بشدت در حال پخش شدن تو بدنشه
خدایا بهش کمک کن بتونه دردش رد تحمل کنه
خدایا مسکن تویی
خودت کمک کن
خواهر بنی بهش گفته باید بریم پیش مشاوره
هم من و هم اون
منم گفتم خب بریم پیش مشاوره ,100 درصد پشبمونمون می کنه
اونم حرفش رو عوض کرد و گفت وقتی اومدم ایران میریم پیش روانشناس
ولی فکر کنم همون جا بره
امیدارم هر چی که صلاح هست پیش بیاد
همیشه از غم هام می گم
اما می خوام بدونید که حالم خوبه
دیروز وقتی نقشه ها رو تحویل دادم و تو خیابون راه می رفتم
دست چنور کوچولوی دلم رو گرفتم گفتم باید بری خریداتو انجام بدی کچل
دیگ داره مهر میاد و چن روز دیگه اسباب کشی دارید
دیگه رفت دو جفت کفش یه اسپورت سرمه ای و یه کرم رنگ و دوتاپ بلند زیر مانتویی یه مشکی و یه کرم ,دو شلوار لی جذب و شلوار کرم معمولی گرفتم و بسی ذوق زده هستم که با دسترنج خودم اینا رو خریدم
و خیلی کیف داد.
و سعی می کنم همیشه استقلال مالیم رو حفظ کنم و بیشتر مستقل بشم
بنیامین هم خوبه و همچنان کانکتیم و این هفته حدود ده نقشه انجام دادم که دود از کله م و پوست و استخونم بلند شد چون هم بازدید می رفتم هم نقشه رو می کشیدم.برای همین یه نمه کمتر تونستم با بنی در تماس باشم
ولی ارتباط مون قط نشد اصلا
یه پسر خیلیییییییی.... خوشگل تو فیس پیشنهاد دوستی داشت و مقیم آلمان بود و گفت خیلی از چهره تون خوشم میاد وای ینی وحشتناک خوشگل و تو دل برو بود ,سنندجی هم بود و 30 سالش ,و من گفتم آیم ساری من با یکی دیگه هستم اونم کلی ابراز ناراحتی کرد و خداحافظی کرد و ارزی خوشبختی اینا (خواهرم می گفت احتمالا این پیشنهاد جدیدت توطئه بنی باشه منم گفتم باشه و نباشه من دیگه کشش آشنایی جدید ندارم ,همین بنی از سرم زیادیه )
و بعد از ظهر به طرز خیلی شدیدی بنیامین دوباره مهرورزی کرد و گفت با خواهرم راجع به تو حرف زدم و گفتم 3 ساله با هم دوستیم و گفت کدوم عکست رو اجازه میدی بهش نشون بدم منم چن تا عکس براش فرستادم بعد گفت تصویر زمینه ی گوشیمو نشون خواهرم دادم اشکالی نداره ؟
منم گفتم نه اشکالی نداره
یکی از عکسام تصویر زمینه گوشیشه😊
خب رابطه مجازی خیلی سخته دل بدی و باور کنی
ولی خب ما باور می کنیم حداقل با یک انسان مودب و شریف بودن هیچ ضرری برای آدم نداره .
تا چن روز دیگه نقل مکان می کنیم ازینجا
به سمت یه خونه خوشگل تر و بزرگتر و با نمای عالی و مسلط به شهر
فعلا خوبم
دعا کنید برام حال خوبم ادامه داشته باشه
باورتون میشه معده م حتی با خوردت سبزی و فلفل هم دیگه اذیت نمی کنه
فکر کنم همش مشکل عصبی داشت
الان مدتیه کمتر تو فکر میرم و به خواست خدا خوشحال ترم
شکر پروردگار