خستگی در عقش
خب یه جاهایی آدم کم میاره مقابل اینهمه سختی, اینهمه مخالفت , اینهمه سنگ پای ما افتادن,
یکی دو روز رو سایلنت بودم ...وقتی خیلی ناراحت میشم خفه خون می گیرم, بنیامین دوبار زنگ زد , نت گوشیمو خاموش کردم , به سیمم زنگ زد تو خیابون بودم گفتم برگشتم بهت زنگ میزنم, برگشتم دلم نیومد زنگ بزنم به یک پیام بسنده کردم و نتم رو خاموش کردم مشغول کارم شدم زمان از دستم رفت بنیامین باز زنگ زده بود و من باز آفلاین بودم...
به طور واضح در خودم فرار رو حس کردم
تصمیم گرفتم بهش بگم چقدر از اوضاع جدید و پدر و مادرش ناراحتم.
امروز بهش پیام دادم
دیدم اون حالش زاره و داشت گریه میکرد بخاطر مشکلات جدید و فاز غم و خودکشی گرفته بود , منم گفتم من مرده تو نمی خوام, جونت واس خودت
خودتو می خوام , فاز غم هم مدش تموم شده, الان فاز تلاش مد شده.
فاز جاودانگی شادابی , اونم گفت خدا کنه و البته بهش گفتم چقدر منم ناراحت هستم و غر خودم رو زدم.