نوستالژی این روزای من ...

نوستالژی این روزای من ...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

پنهان کاری

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ب.ظ
سلووووم 
یه چیزی بگم شاید خیلی عجیب باشه 
بنیامین بی نهایت پسر خوبیه فقط گاهی وقتا بعضی از حرفاشو نصفه میزنه و بقیه شو خودتو بکشی نمیگه یا میگه منظورم این نبود. ..
این رفتارش حرص من رو در میاره 
مثلا برای موضوع ویزای نامزدی قشنگ دوماه طول کشید تا گفت و همیشه تا سر زبونش می اومد و نمی گفت ...همش می گفت یه چیزی میگم ناراحت نشی بعد از کلی قسم می گفت حالت خوبه ؟ و بعد می گفت خواستم خودم رو لوس کنم و من می دونستم اصلا آدم لوسی نیس و اهل این حرفا نیست ...
یا چن شب پیش مامانش عکس من رو بک گراند گوشیش به صورت تصادفی دید , و گفت مامانم دید و هیچی نگفت ...خب کمی عجیب بود که مامانش هیچی نگه ...بعد دیروز می گه بعد از اینکه مامانم عکست رو دیده ,گفتم سلیقه م چطوره ,گفته بدک نیس ,بعد گفتم دیگه چی گفت ,گفت هیچی ..
منم ناراحت نشدم واقعا از حرف مادرش ..ولی از پنهان کاری خودش چرا ..
بعد دوباره آخر شب پیام داده ,چنور چند سالته ,شاید باورتون نشه ولی من عکس صفحه اول شناسنامه مو براش فرستادم همون اوایل ..گفتم یک ماه دیگه 30 سالم میشه ...گفت پرسیدن گفتم هم سنیم,گفتم کی پرسیده ,گفت حالا ...و بعد گفت مامانم .
خب خودمم واقعا نمی دونم طبیعیه اینهمه بهم ریختم یا بخاطر اینه که در گذشتم از پنهان کاری ضربه خوردم ...واقعا هم بهم بر می خوره و هم شوکه م از اینکه چرا اینهمه بهم زور داشت ...
هر چند میدونم پسر خیلی خوبیه و همون کسی که قدر من رو با تمام وجودش میدونه ...ولی باز این رفتارش آزارم میده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۴۸
گل بارون زده بهاری

روز های پس از دفاع

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۱۸ ب.ظ

سلللام 

دفاعم به خوبی انجام شد و موفق به کسب نمره 19.28 از 19.5 شدم 

و استاد راهنمام بهم گفت از دفاعت خیلی خیلی راضی بودم چون با تسلط کامل جواب داورها رو دادی ..

و دنیای بعد از دفاع همون طور که تصور می کردم دچار خلا عاطفی و روحی و افکار پیج در پیج آزار دهنده میشم ..

امروز فیلم رگ خواب رو دیدم ,لیلا حاتمی بی نهایت عالی بازی کرده بود ,اعتراف می کنم خیلی وقتا ظاهر من به همون شلختگی و بی حواسی شخصیت مینا هست ,و همونقدر شکننده,و وقتی درباره باباش صحبت می کردم یه دفعه زدم زیر گریه ...

پ ن : یه شب خواب بابامو دیدم ,می دونستم خواب می بینم تو خوابم باهاش حرف نزدم ک گریه م نگیره و بتونم نگاش کنم ..خیلی دلم براش تنگ شده 

و چقدر فیلم رگ خواب شکننده بودن یک زن خصوصا در عین بیکاری رو نشون میده ,خیلی ها بی رحمانه اومدن شخصیت شهرزاد رو با مینا مقایسه کردن ,در حالیکه شهرزاد یکصدم رنج های مینا رو نکشیده بود..

و چقدر لیلا حاتمی زیبا بازی کرده بود ,با اینکه از فیلم های با تم غم بیزارم ولی فیلمش رو دوست داشتم ...

دیگه جونم براتون بگه یکی از دوستام تو معرض خودکشی قرار داره,امروز رفتم دیدنش ,بهش گفتم قوی باشه ,و بلایی سر خودش نیاره ,ولی نمیدونم چقدر حرفام روش اثر کرده باشه و علت خودکشی شم بخاطر  اینکه که با یه آدم بی شخصیت دوست شده ,طرف هم تهدید به پخش کردن عکسش می کنه و ازش انتظار رابطه جنسی داره...اگه بدونید اون اقا چقدر پروفایلش اسم الله و محمد آورده و انواع ذکر و دعا نوشته ...از دین بیزار می شید .

و اما معده دردم خیلی خوب شده ...و دیگه بالا نمیارم 

و امآ دوست نامردم به طور خودکار از منابع طبیعی اواش کردن و دیگه بهش نقشه نمیدن, ریا نمی کنم ولی واقعا خوشحال شدم که بخاطر چن تا نقشه با دوست قدیمی م در نیفتادم و کس دیگه سبب اخراجش شد.

قراره اگر لاتاری رد شدم, بنیامین از طریق ویزای نامزدی اقدام کنه و برم کشور شیطان بزرگ خخخخ.

تو رو خدا برام دعا کنید دلم خیلی تنگه ...دلم خیلی شوره. .خودمم نمی دونم چمه. .

ممنونم وقت گذاشتید ..

می بوسمتون 

روز خوش 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۸
گل بارون زده بهاری

دلللللتنگم

جمعه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ق.ظ

سلام به همه دوستای مجازیم 

صبح رو با سردرد شدید که از شب قبل داشتم شروع کردم 

یکی از هم اتاقی هام چن بار گفته که کردها متنفرم ,اونم جلوی من 

منم دیشب یه نگاه بهش انداختم ,بعد گفت منظورم کوردای ایلام بوده 

من هیچی نگفتم 

ولی دفه ی بعدی بهش تذکر میدم 

یکشنبه دفاعیه دارم 

از لحاظ جسمی ضعیف هستم ,نفسم قط میشه وسط ارائه و خدا کنه این مشکل برام پیش نیاد اون روز 

دوشنبه میرم خونه مون 

تو ذهنم حکایت هزار و یک شبی نقش بسته 

بعد از دفاع باید برم دنبال کلاس زبان .

و اینکه بنیامینم تمام دنیای منه 

و شخصیتش  دقیقا یه کپی پیست از خودم منه و همیشه اونم به من میگه خیلی لوتی و بامرامی 

و هر دو از داش مشتی بودن همدیگه لذت می بریم 

و ناز و ادا تو کارمون نیست ..

خداروشکر می کنم که تو زندگیم یه بنیامین هست اما از دور بودنش ناراحتم ..

نمی دونم کی بهم برسیم,شاید چن سال طول بکشه و شاید هم هیچ وقت .

ولی همینکه همین لحظه از زندگیم رو روشن و گرم کرده برای من یه دنیاس

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۵
گل بارون زده بهاری

دفففففاع

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۰۹ ب.ظ

سییییلام 

29 بهمن ساعت ده تا 12 دفاع دارم التتتتتماس دعا

می دونم تعداد پست هام نسبت به قبل کمتر شده 

خیلییییی گرفتار بودم حتی وقت نکردم اون طور که باید عزادار باشم البته وقتی میرم خونه غم مثل خرچنگ خودشو می ندازه رو دلم 


بنییییییامین خیلی خوبه و انگیزه زندگیم شده و همینطور خواهر کوچکم 

برنامه های شلوغ پلوغی برا آینده دارم,باید برگردم خونه برم کلاس زبان...

از خدا هیچی بجز حفظ سلامتی اعضای خانواده م و آبرو نمی خوام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۰۹
گل بارون زده بهاری

حس غریب

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۳۲ ب.ظ

حس غریبی دارم 

بنظرم زندگی خیلی کوتاهه 

همش فکر می کنم تا چن سال دیگه می تونم زندگی کنم,آخرش می میرم خب

شایدم همین فردا 

دیشب

خواب دیدم بی وزن شدم و روحم از بدنم جدا شد 

یکی از تعبیر هاش مردن میشه 

خدایا منو ببخش اگه بنده بدی بودم و بندگی نکردم 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۳۲
گل بارون زده بهاری

سلام بهمن ماهی .

چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۵۸ ب.ظ

سلام دوستان 

امروز 4 بهمن ,بشدت گرخیدم 

پایان نامه تقریبا آماده شده و تو مرحله اصلاح ویرایشی هست 

اومدم خونه و می خواستم جمعه برم ایلام که شاید بیفته شنبه 

چن روز پیش چمدون قدیمی مو باز کردم با سیلی از خاطرات دفن شده مواجه شدم ,از توپ پلاستیکی کوچکی که همکلاسیم تو بازدید کارشناسی بهم داده بود تا بلیت اردکان کرمانشاه ,تا قرص و دواهای مادرم و سیگار پدرم. 

جالب تر از همه دفتری بود که توش اهدافمو نوشته بودم و بخاطر. نعماتی که خداوند بهم داده از جمله پدرم و برادرام و خواهرم و س از خدا تشکر کرده بودم 

و امروز بجز خواهرم هیچ کدام از اون نعمت ها رو نداشتم البته برادر کوچکم هست ولی اونم سر زندگی خودشه 

حتی نوشته بودم خداجون ممنونم بخاطر بابای مریضم ,همینجوری هم از وجودش شاکرم 

خب دلللللم خیلی گرفت یه جورایی یخ زدم,چی شد و چی فکر می کردم ....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۵۸
گل بارون زده بهاری

سهم

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ب.ظ
حرف برای گفتن خیلی زیاده 
نمی دونم از کجا شروع کنم 
پایان نامه مو تاجای خوبی پیش بردم 
و تقریبا نوشتنش مونده 
روز پنج شنبه(7دی ) روزی که بعد از چند روز بی خبری از بنیامین باهاش حرف زدم 
و همش تو پیام ها می گفت حالم بده و دارم گریه می کنم و منم کمی باورم نشد و ظهر ساعت دو با اصرار حاضر به چت تصویری شد و تا پنج عصر این بشر اشک می ریخت بخاطر اینکه نمی تونه بیاد ایران و شرایط زندگی من تو ایران جوری که ممکنه من رو از دست بده و من در عرض یکسال آینده ازدواج کنم 
خیلی بهش دلداری دادم براش جوک تعریف کردم و سعی کردم شادش کنم و آخرش گرفت خوابید 
و ساعت 6 بود که خواهرم زنگ زد گفت برادرم حالش بده و من متوجه شدم که به رحمت خدا رفته چون هیچ کس حاضر نبود جواب بده 
و بالاخره خواهرم دوباره زنگ زد و من ازش پرسیدم تموم کرده ؟ اونم گفت آره 
و انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم 
نمی دونستم چکار کنم یه حال داغونی پیدا کردم که قابل توصیف نیس 
اتاق کثیف بود یه عالمه ظرف نشسته هم داشتم و فردا هم باید میرفتم خونه و خودم هم تو اتاق تنها بودم 
با اون حال داغون رفتم ظرف ها رو شستم 
یادم اومد به بوفه خوابگاه هم بدهکارم و باید برم از کارتخوان پول بکشم بدم بهشون رفتم دنبال فروزان گفتم میای دانشگاه گفت آره و بعد لباس پوشیدم و وقتی رفتیم بیرون ازم پرسید چی شده گفتم برادرم فوت شده ,صدام از گلوم بیرون نمی اومد و تا دم عابر چن بار افتادم 
و برگشتم خوابگاه و فروزان هم اتاق رو جارو کشید و چای دارچینی دم کرد و یه عالمه دلداریم داد و هم اتاقی هاش اومدن اتاق و تسلیت گفتن و من رو بردن اتاق خودشون, چن دقیقه اونجا بودم احساس کردم جو اتاقش شون رو سنگین کردم ,خیلی تشکر کردم و برگشتم اتاق خودم و فروزان هم اومد دنبالم و واقعا دمش گرم
بردارم کوچکم زنگ زد گفت میاد دنبالم منم گفتم نمی خواد و فروزان برای تو راه هم چای تو فلاکس ریخت و میوه و تخمه و وسیله هامو جم کرد و آخرش ساعت ده شب با پسردایم راه افتادیم و  4 و نیم صب رسیدیم خونه 
و صبح ساعت 8 عزاداری شروع شد و روز اول تو مسجد بود همش باید بلند میشدی برای خداحافظی با مردمی که اومده بودن 
و جدا از ناراحتی از خستگی پوکیدم 
و روزهای بعدش خونه برادرم بودیم و خواهرم اینا هنوز اونجا هستن 
ولی من دوساعت پیش اومدم خونه ,حموم رفتم  و فردا می خوام برگردم ایلام 
و الان باز با بنیامین حرف زدم و باز هم شروع کردن رو سایلنت اشک ریختن بمن هم نگاه نمی کرد همش کله ش این ور اون ور می چرخوند (بهش گفتم ممکنه اقامتم برای آلمان جور شه و شرایط سخت من دائمی نیس ..مثلا خواستم خوشحالش کنم ,یه عالمه اشک میریزه می گه تو بری اونجا ممکنه دیگه نزارن اقامت آمریکا رو بگیری ...کلا دهنم سرویس شده از بس این چن روز گریه بنیامین و خودم و خانواده م رو دیدم )

خدا روشکر که ایمو قط نشده وگرنه من چکار می کردم هم برای خواهرم هم برای بنی 
اینم از داستان من و این چن روز 
ببخشید اگه بد نوشتم تو فاز نوشتن نیستم فقط خواستم بنویسم که یادم بمونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۲۳:۱۱
گل بارون زده بهاری

سینوزیت

شنبه, ۲ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ

سینوزیت یعنی وقتی عطسه آرزو می شود 

سلام 

امیدوارم حال همگی خوب باشه 

من یک عدد سینوس گرفته در خدمت شما شایدم سرما خورده البته الان چهار پنج روز سینوس های بینیم دچار گرفتگی شدن

بشدت مشغول پایان نامه هستم و چقدر حس خوبیه درس خواندن 

معده درد ندارم خداروهزار بار شکر ,انگار اصن وجود نداشته 

با بنیامین همچنان در ارتباطم و کادو ها و سوغاتی هام دستش رسیدن,متاسفانه سبد گل و نان برنجی ها انگار از زیر زلزله در اومدن و کاملا خرد شدن 

ولی همین نبود ,متاسفانه مادرش باهاش دعوا کرده بودن و گفته بودن که نباید با من ارتباط داشته باشن و باید دختری از فامیل خودشون رو انتخاب کنند.

و هنوز هم دعوا ادامه داره و من دلم تو مشتمه 

و مامانش به فامیل هاشون زنگ زده که به بنیامین زنگ بزنن که بی خیال من بشه و او هم همچنان سر حرف خودشه خداروشکر و البته خیلی از مادرش ناراحته ,می گه مگه من رو نمی شناسن ,نمی دونن من چ مدل دختری انتخاب می کنم که یا انتخاب من مخالفن,فکر می کنن تو از این دختر جینگولی های با قر و فر هستی که آدم رو دور میزنه و ....

البته یه چیز جالب :شب قبلش خوای دیدم یه تخم مرغ از دستم افتاد و پودر شد که خواب تخم مرغ به معنای دعوا و شکستن تخم مرغ رو خرد شدن نان برنجی ها و گل تفسیر کردم😊

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۲
گل بارون زده بهاری

خدایییی

جمعه, ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ب.ظ

خدایا زمینت خیلی بی قراره 

خصوصا برای منی که به کوچک ترین لرزه هم حساسم 

این حس رو دوسال پیش وقتی تو تخت های دو طبقه خوابگاه کبری بالای سرم 

تکون می خورد داشتم و اون موقع مدتی تپش قلب گرفتم و حتی دارو مصرف می کردم چون نصف شب با یک تکون کبری از جا می پریدم 

الان دائم احساس می کنم کبری بالای سرم تکون می خوره 

خدایا خودت کمک کن ,من باز دچار طپش قلب شدم

پ ن : الانم داره می لرزه 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۱۳:۰۶
گل بارون زده بهاری

لرز

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۸ ب.ظ
نقطه اوج یه بیماری تب و لرز هست 
و ما هر روز وقتی سر بر بالین میزاریم و دوست داری کمی خستگی در کنی یه دفه احساس می کنی سست شدی و داری می لرزی 
اصلا حس خوشایندی نیس 
اسمش رو میزارم لرزه خشک 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۶ ، ۱۲:۵۸
گل بارون زده بهاری