غم برادر
نمی دونم این روند غم و غصه من و شوکه شدنم تا کی ادامه داره ..
برادرم تو سرش کیست آبی داره و قراره جمعه عمل شه
امروز برام در حد یک عزاداری سنگین بود ..
اونقدر گریه کردم سرم داره منفجر میشه ..
خدایا عاقبت همه مون رو بخیر کن .
نمی دونم این روند غم و غصه من و شوکه شدنم تا کی ادامه داره ..
برادرم تو سرش کیست آبی داره و قراره جمعه عمل شه
امروز برام در حد یک عزاداری سنگین بود ..
اونقدر گریه کردم سرم داره منفجر میشه ..
خدایا عاقبت همه مون رو بخیر کن .
هر روزش یه داستان جدید هست
خدا رحم کنه داستان ها رو به ترتیب عنوان می کنم :
روز اول :پیشنهاد دوستی دانشجوی دکترا و دعوا با ایشان
روز دوم :خواستگاری فامیل متاهلمون در حال طلاق
روز سوم :پیشنهاد دوستی یک همکلاسی
روز چهارم : دعوا با اون فامیلمون که منو معرفی کرده بود )گفتم دیگه پیام نده چون متاهل بود و خیلی تابلو وابسته شده بود ولی خورش نمی فهمید یا خودش رو به نفهمی زده بود
روز پنجم عذر خواهی همکلاسی اتوکد بخااطر پیشنهادش
روز ششم و هفتم و هشتم و نهم اتفاق خاصی نیفتاد
دیروز هم دو نفر دیگه پیام دادن از همکلاسی هام ,گفتن جزوه می خوایم (احتمال میدم بهونه باشه چون خودشون جزوه می نویسن )
و دیشب اخرای شب یه دختر پیام داد ,دوست دختر قبلی ح بود تو اینستا من رو از فالورهای اون یافته بود ...به من گفت مواظب خودت باش ح خطرناکه و اینا ...منم گفتم ح اصلا جلوی چشمم نمیاد ...بعد تو تلگرام چت های خودش و ح رو فرستاد .. منم گفتم ح مریض جنسیه, باید درمان بشه ,و این ما هستیم باید مواظب خودمون باشیم ...
و دیگه از این حرفا ...
ح به اون دختر تجاوز کرده بود و بعد رهاش کرده بود ...
انصافا جذاب هست در نگاه اول ...ولی چون فقط ظاهر هست و باطنش پخته و جذاب نیس و یک لجن به تمام معنا بود مث پلاسکو جلوی چشام فرو ریخت اون تصویری که ازش تو ذهنم داشنم و خیلی سعی کرد منو جذب کنه اما موفق نشد ...چون یه جنس تقلبی هر چقدر هم نقش بازی کنه باز یه جنس تقلبیه
ح یه آدم نبود اون شخصیتی براش نمونده بود ...یک آدمی که دیگه نیس پس نه میشه باهاش در افتاد نه نصیحتش کرد و نه میشه کنترل کرد چون ما قانون نیستیم ...فقط می تونیم از ح و امثالش دوری کنیم
و شوک بر انگیز تر وقتی بود که فهمیدم طرف یه پسره نه دختر و ارتباط همجنس گرایانه با ح داشته.
سلاااام
هوای برفی بی نظیری حاکم هست ,فکر کنم 5 سال قبل چنین برفی دیدم
دیروز هم موقع بارش برف رفتم بیرون ,هیچ کس دلش نیومده بود با چتر بیاد بیرون ,حدود 20 سانت برف اومده شایدم بیشتر ..
البته تو ارتفاعات خیلی بیشتره
فردا به احتمال زیاد مراسم عزاداری شهدای پلاسکو هست,اگه تهران بودم میرفتم خدا خودش می دونه چقدر ناراحت شدم ,البته این آخرا هم خوشحال بودم که پیکرشون کامل نسوخته و خانواده هاشون جسدی برای دفن کردن دادن ,خدایی نکرده اگر جسدی در کار نبود تا ابد چشم به در بودن,و از این ناراحت شدم که اکثرشون طبقه یک پیدا شدن و این یعنی چن ثانیه برای زندگی زمان نیاز داشتن ...خدا رحمتشون کنه و جایگاهشون بهشت باشه ...
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
می گویند فردا افسانه خواهی شد...
اگه غصه مریضی زن دایی سعیده موجب سکته خاله م شده ,غصه تنهایی دختر خاله منو دق میده ...
خدایا خودت دری بگشا
شیرین خیلی تنها میشه...
با دوستم درد و دل کردم ..
بغضم ترکید و قطره های اشک رو صورتم نویت هم رو نمی دادن
گلو دردی که از صبح دنبال مداواش بودم یه بغض یخ زده بود و خوب شد...
خیلی دوست دارم باور کنم فرو ریختن پلاسکو غیر عمدی بودی ولی ریزش در همه طبقات همزمان بوده و دود سفید رنگ ناشی از انفجار حرف دیگه ای میزنه ...من دوست دارم احمق باشم و باور کنم قدیمی بودن ساختمان ,کمبود امکانات وازدحام جمعیت سبب فرو ربختن ساختمان شده...
من کجا دارم زندگی می کنم ..من برای زندگی کردن تو کدوم نقطه ی دنیا دارم با مشکلات می جنگم ..
به طور واضح قلبم درد می کنه و دستام می لرزه
کمی برای پلاسکو ..
و کمی هم برای نان روغنی فروشی که هر روز تا ته کوچه مون میره ...برای جامعه مون ...برای این شغل های کاذب ...
کمی برای شیرین دختر خاله ام ... دیروز رفتیم دیدنش ،خونواده داییم اجازه ندادن برگردن خونه شون،ظاهرن خونه شون مخوفه و مقداری هم کلنگی ...
عموی شیرین خیلی بی خیال می گفت برگردن همونجا، ولی ما گفتیم نرو البته خودشم نمی خواست، قراره نزدیک خونه داییم خونه بگیرن ...
برای پلاسکو دلم درد گرفت ...اتفاق خبر نمی کنه ، خیلی عادیه این چیزا تو کشورمون ولی چرا مردممون اینهمه بی فرهنگن، چرا خیابون رو سد کردن
، دیدن یه ساختمان پودر شده چه لذتی داره ..دیدن دعوای دو نفر یا یه تصادف چ دیدنی داره
چرا وقتی کمک نمی کنیم راه رو سد می کنیم ..
به طور تصادفی داستان شهرام امیری رو خوندم
خیلییییییی ناراحت شدم
یه آدم بازیچه سیاست های دو حکومت شده و آخرش قهرمان هسته ای اعدام شد
از ته قلبم دلم برای مادرش زنش و پسرش سوخت..
حاجی قصه ما ...اعدام شد