مادر شوهر
سلام به همگی
فکر عید فطر داره میاد الان حدود ۵ ساله هر رمضان به تباه شدن تمام سالهای عمرم در رمضان فکر میکنم
معده درد بدی دارم
و از مادر شوهر ناراحت که چرا حرفاشو مستقیم به من نمیگه و پدرشوهر و بنی رو ب جون من میندازه...
خواستم برم بهش بگم رفتارشو عوض کنه بعد ب این نتیجه رسیدم بعد ۶۲ سال زندگی چ انتظار بیهوده ای دارم...
ب بنی گفته به چنور بگو چیزای ناراحت کننده برام تعریف نکنه اعصابم خرد میشه این در حالی بود مرگ دختر عمه جوونم مریضی خواهر زاده م سقوط دراور رو برادر زادم و تصادف دومادمون رو براش هیچ وقت تعریف نکردم که ناراحت نشه و این همه اتفاق شوک آور در دو روز رخ داد.
خودش باعث میشه فاصله بینمون زیاد شه
البته پدر شوهرمم ازم خواسته درباره مسافرت هام با مادر شوهرم صحبت نکنم چون ناراحت میشه که چرا خودش جایی نرفته.
خلاصه کلام کلافه شدم از این آدم نارفیق
امیدوارم زود بتونیم مستقل شیم.