نوستالژی این روزای من ...

نوستالژی این روزای من ...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

وسطی

شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۰۰ ب.ظ

دلم بسی گرفته 

دوست داشتم خانواده متحدتری داشته باشیم 

خانواده ما خیلی دلمون پاکه، فقط از اشتباهات همدیگه نمی تونیم بگذریم و خیلی راحت قط رابطه می کنیم و طبعا مردم پشت سر ما حرف می زنند.

میدانید بعد از فوت مادرم و قبل از رفتن به دانشگاه رسم مادرم رو حفظ کردم و هفته ای یه بار خانواده برادر مرحومم و یکبار هم خواهرامو دعوت می کردم هر چند اوضاع بابام خیلی بد بود و اصلا غذا ب راحتی از گلوی آدم پایین نمی رفت،  یادمه روزایی رو که آرزو داشتم تو یک اتاقک که کفش موکت باشه فقط بوی تعفن خفه م نکنه (چون بابام هم زخم بستر گرفته بود هم توان کنترل ادارار و مدفوع نداشت،  و برادرمم فقط روزی یک بار ایزیلایفش رو عوض می کرد)اون همیشه مغازه بود و فقط ظهرها می اومد خونه ، بابامو به زور از جاش بلند می کردیم و خیلی سنگین بود و اینکه مقاومت هم می کرد،  اصلا روزای خوبی نبود).

ولی بعد از اینکه من به دانشگاه قبول شدم،  خواهرم حال و حوصله آشپزی نداشت و اجازه نداد کسی رو دعوت کنیم دیگه...

برای همین فاصله مون بیشتر شد ...

دلم گرفته از اینکه باز من وسطی (وسطی یعنی کسی که با همه آشتیه و غرغر های همه رو میشنوه و جرات دخالت هم نداره)شدم،  چون بزرگتر هام با هم مرتبا بحثشون میشه و از هم کینه پیدا می کنند و فقط من و اون خواهرم که آلمان هست با بقیه در ارتباطیم‌.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۰۸
گل بارون زده بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی